1 نادان همه جا با همه کس آمیزد چون غرقه به هر چه دید دست آویزد
2 با مردم زشت نام همراه مباش کز صحبت دیگدان سیاهی خیزد
1 نه هر که زمانه کار او دربندد فریاد و جزع بر آسمان پیوندد
2 بسیار کسا که اندرونش چون رعد مینالد و چون برق لبش میخندد
1 دریاب کزین جهان گذر خواهد بود وین حال به صورتی دگر خواهد بود
2 گر خود همه خلق زیردستان تواند دست ملکالموت زبر خواهد بود
1 گر در همه شهر یک سر نیشترست در پای کسی رود که درویش ترست
2 با این همه راستی که میزان دارد میلش طرفی بود که آن بیشترست
1 دادار که بر ما در قسمت بگشاد بنیاد جهان چنانکه بایست نهاد
2 آن که نداد از سببی خالی نیست دانست سرو به خر نمیباید داد
1 افسوس بر آن دل که سماعش نربود سنگست و حدیث عشق با سنگ چه سود؟
2 بیگانه ز عشق را حرامست سماع زیرا که نیاید به جز از سوخته دود
1 هرکس به نصیب خویش خواهند رسید هرگز ندهند جای پاکان به پلید
2 گر بختوری مراد خود خواهی یافت ور بخت بدی سزای خود خواهی دید
1 آن کس که خطای خویش بیند که رواست تقریر مکن صواب نزدش که خطاست
2 آن روی نمایدش که در طینت اوست آیینهٔ کج جمال ننماید راست
1 تا یک سر مویی از تو هستی باقیست اندیشهٔ کار بتپرستی باقیست
2 گفتی بت پندار شکستم رستم آن بت که ز پندار شکستی باقیست
1 مردان همه عمر پاره بردوختهاند قوتی به هزار حیله اندوختهاند
2 فردای قیامت به گناه ایشان را شاید که نسوزند که خود سوختهاند