1 شاها سم اسبت آسمان میسپرد از کید حسود و چشم بد غم نخورد
2 لیکن تو جهان فضل و جود و هنری اسبی نتواند هر که کند او ببرد
1 از می طرب افزاید و مردی خیزد وز طبع گیا خشکی و سردی خیزد
2 در بادهٔ سرخ پیچ و در روی سپید کز خوردن سبزه، روی زردی خیزد
1 بالای قضای رفته فرمانی نیست چون درد اجل گرفت درمانی نیست
2 امروز که عهد تست نیکویی کن کاین ده همه وقت از آن دهقانی نیست
1 نه هر که ستم بر دگری بتواند بیباک چنانکه میرود میراند
2 پیداست که امر و نهی تا کی ماند ناچار زمانه داد خود بستاند
1 گر خود ز عبادت استخوانی در پوست زشتست اگر اعتقاد بندی که نکوست
2 گر بر سر پیکان برود طالب دوست حقا که هنوز منت دوست بروست
1 نه هر که طراز جامه بر دوش کند خود را ز شراب کبر مدهوش کند
2 بدعهد بود که یار درویشی را در حال توانگری فراموش کند
1 ظلم از دل و دست ملک نیرو ببرد عادل ز زمانه نام نیکو ببرد
2 گر تقویت ملک بری ملک بری ور تو نکنی هر که کند او ببرد
1 آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست پنداشت که مهلتی و تأخیری هست
2 گو میخ مزن که خیمه میباید کند گو رخت منه که بار میباید بست
1 ماهی امید عمرم از شست برفت بیفایده عمرم چو شب مست برفت
2 عمری که ازو دمی به جانی ارزد افسوس که رایگانم از دست برفت
1 هر دولت و مکنت که قضا میبخشد در وهم نیاید که چرا میبخشد
2 بخشنده نه از کیسهٔ ما میبخشد ملک آن خداست تا کرا میبخشد