درویش که حلقهٔ دری زد از سعدی شیرازی رباعی 861
1. درویش که حلقهٔ دری زد یک بار
دیگر غم او مخور که درها بسیار
1. درویش که حلقهٔ دری زد یک بار
دیگر غم او مخور که درها بسیار
1. از دست مده طریق احسان پدر
تا بر بخوری ز ملک و فرمان پدر
1. گر آدمیی بادهٔ گلرنگ بخور
بر نالهٔ نای و نغمهٔ چنگ بخور
1. چون خیل تو صد باشد و خصم تو هزار
خود را به هلاک میسپاری هش دار
1. چون زهرهٔ شیران بدرد نالهٔ کوس
بر باد مده جان گرامی به فسوس
1. سودی نکند فراخنای بر و دوش
گر آدمیی عقل و هنرپرور و هوش
1. ای صاحب مال، فضل کن بر درویش
گر فضل خدای میشناسی بر خویش
1. بوی بغلت میرود از پارس به کیش
همسایه به جان آمد و بیگانه و خویش
1. تا دل ز مراعات جهان برکندم
صد نعمت را به منتی نپسندم
1. چون ما و شما مقارب یکدگریم
به زان نبود که پردهٔ هم ندریم
1. تنها ز همه خلق و نهان میگریم
چشم از غم دل به آسمان میگریم
1. بشنو به ارادت سخن پیر کهن
تا کار جهان را تو بدانی سر و بن