گر کام دل از زمانه تصویر از سعدی شیرازی رباعی 142
1. گر کام دل از زمانه تصویر کنی
بیفایده خود را ز غمان پیر کنی
1. گر کام دل از زمانه تصویر کنی
بیفایده خود را ز غمان پیر کنی
1. ای کودک لشکری که لشکر شکنی
تا کی دل ما چو قلب کافر شکنی؟
1. ای مایهٔ درمان نفسی ننشینی
تا صورت حال دردمندان بینی
1. گر دشمن من به دوستی بگزینی
مسکین چه کند با تو به جز مسکینی
1. گر دولت و بخت باشد و روزبهی
در پای تو سر ببازم ای سرو سهی
1. آن کیست که دل نهاد و فارغ بنشست
پنداشت که مهلتی و تأخیری هست
1. تدبیر صواب از دل خوش باید جست
سرمایهٔ عافیت کفافست نخست
1. آن کس که خطای خویش بیند که رواست
تقریر مکن صواب نزدش که خطاست
1. گر در همه شهر یک سر نیشترست
در پای کسی رود که درویش ترست
1. گر خود ز عبادت استخوانی در پوست
زشتست اگر اعتقاد بندی که نکوست
1. تا یک سر مویی از تو هستی باقیست
اندیشهٔ کار بتپرستی باقیست
1. بالای قضای رفته فرمانی نیست
چون درد اجل گرفت درمانی نیست