1 گفتم که دگر چشم به دلبر نکنم صوفی شوم و گوش به منکر نکنم
2 دیدم که خلاف طبع موزون من است توبت کردم که توبه دیگر نکنم
1 یا همچو همای بر من افکن پر خویش تا بندگیت کنم به جان و سر خویش
2 گر لایق خدمتم ندانی بر خویش تا من سر خویش گیرم و کشور خویش
1 در دیده به جای سرمه سوزن دیدن برق آمده و آتش زده خرمن دیدن
2 در قید فرنگ غل به گردن دیدن به زانکه به جای دوست، دشمن دیدن
1 ای ماه شبافروز شبستانافروز خرم تن آنکه با تو باشد شب و روز
2 تو خود به کمال خلقت آراستهای پیرایه مکن، عرق مزن، عود مسوز
1 ای دست تو آتش زده در خرمن من تو دست نمیگذاری از دامن من
2 این دست نگارین که به سوزن زدهای هرچند حلال نیست در گردن من
1 من بندهٔ بالای تو شمشاد تنم فرهاد تو شیرین دهن خوش سخنم
2 چشمم به دهان توست و گوشم به سخن وز عشق لبت فهم سخن مینکنم
1 گر دست دهد دولت ایام وصال ور سر برود در سر سودای محال
2 یک بوسه برین نیمه خالی دهمش از رویش و یک بوسه بران نیمهٔ خال
1 ما را نه ترنج از تو مرادست نه به تو خود شکری پسته و بادام مده
2 گر نار ز پستان تو که باشد و مه هرگز نبود به از زنخدان تو به
1 آرام دل خویش نجویم چه کنم؟ وندر طلبش به سر نپویم چه کنم؟
2 گویند مرو که خون خود میریزی مادام که در کمند اویم چه کنم؟
1 رویی که نخواستم که بیند همه کس الا شب و روز پیش من باشد و بس
2 پیوست به دیگران و از من ببرید یارب تو به فریاد من مسکین رس