ای راهروان را گذر از از سعدی شیرازی رباعی 130
1. ای راهروان را گذر از کوی تو نه
ما بیخبر از عشق و خبر سوی تو نه
1. ای راهروان را گذر از کوی تو نه
ما بیخبر از عشق و خبر سوی تو نه
1. هرگز بود آدمی بدین زیبایی؟
یا سرو بدین بلند و خوش بالایی؟
1. گیرم که به فتوای خردمندی و رای
از دایرهٔ عقل برون ننهم پای
1. کی دانستم که بیخطا برگردی؟
برگشتی و خون مستمندان خوردی
1. ای کاش که مردم آن صنم دیدندی
یا گفتن دلستانش بشنیدندی
1. گفتم بکنم توبه ز صاحبنظری
باشد که بلای عشق گردد سپری
1. هر روز به شیوهای و لطفی دگری
چندانکه نگه میکنمت خوبتری
1. ای بلبل خوش سخن چه شیرین نفسی
سرمست هوی و پایبند هوسی
1. ای پیش تو لعبتان چینی حبشی
کس چون تو صنوبر نخرامد به کشی
1. ماها همه شیرینی و لطف و نمکی
نه ماه زمین که آفتاب فلکی
1. کردیم بسی جام لبالب خالی
تا بود که نهیم لب بران لب حالی
1. در وهم نیاید که چه شیرین دهنی
اینست که دور از لب ودندان منی