بیفکن خیمه تا محمل برانند از سعدی شیرازی غزل 1084
1. بیفکن خیمه تا محمل برانند
که همراهان این عالم روانند
1. بیفکن خیمه تا محمل برانند
که همراهان این عالم روانند
1. اگر خدای نباشد ز بندهای خشنود
شفاعت همه پیغمبران ندارد سود
1. شرف نفس به جود است و کرامت به سجود
هر که این هر دو ندارد عدمش به که وجود
1. بسیار سالها به سر خاک ما رود
کاین آب چشمه آید و باد صبا رود
1. وقت آن است که ضعف آید و نیرو برود
قدرت از منطق شیرین سخنگو برود
1. روی در مسجد و دل ساکن خمار چه سود؟
خرقه بر دوش و میان بسته به زنار چه سود؟
1. هر کسی در حرم عشق تو محرم نشود
هر براهیم به درگاه تو ادهم نشود
1. از صومعه رختم به خرابات برآرید
گرد از من و سجادهٔ طامات برآرید
1. تا بدین غایت که رفت از من نیامد هیچ کار
راستی باید به بازی صرف کردم روزگار
1. ره به خرابات برد، عابد پرهیزگار
سفرهٔ یکروزه کرد، نقد همه روزگار
1. گناه کردن پنهان به از عبادت فاش
اگر خدای پرستی هواپرست مباش