ما قلم در سر کشیدیم اختیار از سعدی شیرازی غزل 1062
1. ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را
1. ما قلم در سر کشیدیم اختیار خویش را
اختیار آن است کاو قسمت کند درویش را
1. ای که انکار کنی عالم درویشان را
تو ندانی که چه سودا و سر است ایشان را
1. غافلند از زندگی مستان خواب
زندگانی چیست مستی از شراب
1. دریغ صحبت دیرین و حق دید و شناخت
که سنگ تفرقه ایام در میان انداخت
1. ای یار ناگزیر که دل در هوای توست
جان نیز اگر قبول کنی هم برای توست
1. مقصود عاشقان دو عالم لقای توست
مطلوب طالبان به حقیقت رضای توست
1. درد عشق از تندرستی خوشتر است
ملک درویشی ز هستی خوشتر است
1. منزل عشق از جهانی دیگر است
مرد عاشق را نشانی دیگر است
1. فلک با بخت من دائم به کین است
که با من بخت و دوران هم به کین است
1. آن را که جای نیست همه شهر جای اوست
درویش هر کجا که شب آید سرای اوست
1. آن به که چون منی نرسد در وصال دوست
تا ضعف خویش حمل کند بر کمال دوست
1. به جهان خرم از آنم که جهان خرم از اوست
عاشقم بر همه عالم که همه عالم از اوست