آستین بر روی و نقشی در از سعدی شیرازی غزل 1117
1. آستین بر روی و نقشی در میان افکندهای
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکندهای
1. آستین بر روی و نقشی در میان افکندهای
خویشتن پنهان و شوری در جهان افکندهای
1. چو کسی در آمد از پای و تو دستگاه داری
گرت آدمیتی هست دلش نگاه داری
1. یارب از ما چه فلاح آید اگر تو نپذیری
به خداوندی و فضلت که نظر باز نگیری
1. هر روز باد میبرد از بوستان گلی
مجروح میکند دل مسکین بلبلی
1. پاکیزه روی را که بود پاکدامنی
تاریکی از وجود بشوید به روشنی
1. اگر لذت ترک لذت بدانی
دگر شهوت نفس، لذت نخوانی
1. بربود دلم در چمنی سرو روانی
زرین کمری، سیمبری، موی میانی
1. یاری آن است که زهر از قبلش نوش کنی
نه چو رنجی رسدت یار فراموش کنی
1. مبارک ساعتی باشد که با منظور بنشینی
به نزدیکت بسوزاند مگر کز دور بنشینی