مجنون عشق را دگر امروز حالت از سعدی شیرازی غزل 55
1. مجنون عشق را دگر امروز حالت است
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
1. مجنون عشق را دگر امروز حالت است
کاسلام دین لیلی و دیگر ضلالت است
1. ای کآب زندگانی من در دهان توست
تیر هلاک ظاهر من در کمان توست
1. هر صبحدم نسیم گل از بوستان توست
الحان بلبل از نفس دوستان توست
1. اتفاقم به سر کوی کسی افتادهست
که در آن کوی چو من کشته بسی افتادهست
1. آن تویی یا سرو بستانی به رفتار آمدهست
یا ملک در صورت مردم به گفتار آمدهست
1. شب فراق که داند که تا سحر چند است
مگر کسی که به زندان عشق دربند است
1. افسوس بر آن دیده که روی تو ندیدهست
یا دیده و بعد از تو به رویی نگریدهست
1. ای لعبت خندان لب لعلت که مزیدهست؟
وی باغ لطافت به رویت که گزیدهست؟
1. از هر چه میرود سخن دوست خوشتر است
پیغام آشنا نفس روح پرور است
1. این بوی روح پرور از آن خوی دلبر است
وین آب زندگانی از آن حوض کوثر است
1. عیب یاران و دوستان هنر است
سخن دشمنان نه معتبر است