بوی گل و بانگ مرغ برخاست از سعدی شیرازی غزل 44
1. بوی گل و بانگ مرغ برخاست
هنگام نشاط و روز صحراست
1. بوی گل و بانگ مرغ برخاست
هنگام نشاط و روز صحراست
1. خوش میرود این پسر که برخاست
سرویست چنین که میرود راست
1. دیگر نشنیدیم چنین فتنه که برخاست
از خانه برون آمد و بازار بیاراست
1. سلسلهٔ موی دوست حلقه دام بلاست
هر که در این حلقه نیست فارغ از این ماجراست
1. صبر کن ای دل که صبر سیرت اهل صفاست
چارهٔ عشق احتمال شرط محبت وفاست
1. خرم آن بقعه که آرامگه یار آنجاست
راحت جان و شفای دل بیمار آنجاست
1. عشق ورزیدم و عقلم به ملامت برخاست
کان که عاشق شد از او حکم سلامت برخاست
1. آن نه زلف است و بناگوش که روز است و شب است
وان نه بالای صنوبر که درخت رطب است
1. آن ماه دوهفته در نقاب است
یا حوری دست در خضاب است
1. دیدار تو حل مشکلات است
صبر از تو خلاف ممکنات است
1. سرو چمن پیش اعتدال تو پست است
روی تو بازار آفتاب شکستهست