رفتیم اگر ملول شدی از نشست از سعدی شیرازی غزل 23
1. رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما
1. رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما
فرمای خدمتی که برآید ز دست ما
1. وقتی دل سودایی میرفت به بستانها
بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
1. اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب
هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب
1. ما را همه شب نمیبرد خواب
ای خفته روزگار دریاب
1. ماهرویا! روی خوب از من متاب
بی خطا کشتن چه میبینی صواب
1. سرمست درآمد از خرابات
با عقل خراب در مناجات
1. متناسبند و موزون حرکات دلفریبت
متوجه است با ما سخنان بی حسیبت
1. هر که خصم اندر او کمند انداخت
به مراد ویش بباید ساخت
1. چه فتنه بود که حسن تو در جهان انداخت
که یک دم از تو نظر بر نمیتوان انداخت
1. معلمت همه شوخی و دلبری آموخت
جفا و ناز و عتاب و ستمگری آموخت
1. کهن شود همه کس را به روزگار ارادت
مگر مرا که همان عشق اولست و زیادت