1 کمان سخت که داد آن لطیف بازو را که تیر غمزه تمامست صید آهو را
2 هزار صید دلت پیش تیر بازآید بدین صفت که تو داری کمان ابرو را
3 تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی که روز معرکه بر خود زره کنی مو را
4 دیار هند و اقالیم ترک بسپارند چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را
1 لاابالی چه کند دفتر دانایی را طاقت وعظ نباشد سر سودایی را
2 آب را قول تو با آتش اگر جمع کند نتواند که کند عشق و شکیبایی را
3 دیده را فایده آن است که دلبر بیند ور نبیند چه بود فایده بینایی را
4 عاشقان را چه غم از سرزنش دشمن و دوست یا غم دوست خورد یا غم رسوایی را
1 تفاوتی نکند قدر پادشایی را که التفات کند کمترین گدایی را
2 به جان دوست که دشمن بدین رضا ندهد که در به روی ببندند آشنایی را
3 مگر حلال نباشد که بندگان ملوک ز خیل خانه برانند بینوایی را
4 و گر تو جور کنی رای ما دگر نشود هزار شکر بگوییم هر جفایی را
1 من بدین خوبی و زیبایی ندیدم روی را وین دلاویزی و دلبندی نباشد موی را
2 روی اگر پنهان کند سنگین دل سیمین بدن مشک غمازست نتواند نهفتن بوی را
3 ای موافق صورت و معنی که تا چشم من است از تو زیباتر ندیدم روی و خوشتر خوی را
4 گر به سر میگردم از بیچارگی عیبم مکن چون تو چوگان میزنی جرمی نباشد گوی را
1 رفتیم اگر ملول شدی از نشست ما فرمای خدمتی که برآید ز دست ما
2 برخاستیم و نقش تو در نفس ما چنانک هر جا که هست بی تو نباشد نشست ما
3 با چون خودی درافکن اگر پنجه میکنی ما خود شکستهایم چه باشد شکست ما
4 جرمی نکردهام که عقوبت کند ولیک مردم به شرع مینکشد ترک مست ما
1 وقتی دل سودایی میرفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
2 گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
3 ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
4 تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
1 اگر تو برفکنی در میان شهر نقاب هزار مؤمن مخلص درافکنی به عقاب
2 که را مجال نظر بر جمال میمونت بدین صفت که تو دل میبری ورای حجاب
3 درون ما ز تو یک دم نمیشود خالی کنون که شهر گرفتی روا مدار خراب
4 به موی تافته پای دلم فروبستی چو موی تافتی ای نیکبخت روی متاب
1 ما را همه شب نمیبرد خواب ای خفته روزگار دریاب
2 در بادیه تشنگان بمردند وز حله به کوفه میرود آب
3 ای سخت کمان سست پیمان این بود وفای عهد اصحاب
4 خار است به زیر پهلوانم بی روی تو خوابگاه سنجاب
1 ماهرویا! روی خوب از من متاب بی خطا کشتن چه میبینی صواب
2 دوش در خوابم در آغوش آمدی وین نپندارم که بینم جز به خواب
3 از درون سوزناک و چشم تر نیمهای در آتشم نیمی در آب
4 هر که بازآید ز در پندارم اوست تشنه مسکین آب پندارد سراب