1 با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را
2 من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب با یکی افتادهام کاو بُگسلد زنجیر را
3 چون کمان در بازو آرد سروقدِ سیمتن آرزویم میکند کآماج باشم تیر را
4 میرود تا در کمند افتد به پای خویشتن گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را
1 دوست میدارم من این نالیدن دلسوز را تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را
2 شب همه شب انتظار صبحرویی میرود کان صباحت نیست این صبح جهانافروز را
3 وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را
4 گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم جان سپر کردند مردانْ ناوکِ دلدوز را
1 مشتاقی و صبوری از حد گذشت یارا گر تو شکیب داری طاقت نمانْد ما را
2 باری به چشم احسان در حال ما نظر کن کز خوان پادشاهان راحت بود گدا را
3 سلطان که خشم گیرد بر بندگان حضرت حکمش رسد ولیکن حدی بود جفا را
4 من بی تو زندگانی خود را نمیپسندم کآسایشی نباشد بی دوستان بقا را
1 اگر تو فارغی از حال دوستان یارا فراغت از تو میسر نمیشود ما را
2 تو را در آینه دیدن جمال طلعت خویش بیان کند که چه بودست ناشکیبا را
3 بیا که وقت بهارست تا من و تو به هم به دیگران بگذاریم باغ و صحرا را
4 به جای سرو بلند ایستاده بر لب جوی چرا نظر نکنی یار سروبالا را
1 برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرقفام را بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را
2 هر ساعت از نو قبلهای با بتپرستی میرود توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را
3 می با جوانان خوردنم باری تمنا میکند تا کودکان در پی فتند این پیر دُردآشام را
4 از مایهٔ بیچارگی قطمیر مردم میشود ماخولیای مهتری سگ میکند بلعام را
1 ساقی بده آن کوزهٔ یاقوتِ روان را یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را
2 اول پدر پیر خورد رطل دمادم تا مدعیان هیچ نگویند جوان را
3 تا مست نباشی نبری بار غم یار آری شتر مست کشد بار گران را
4 ای روی تو آرام دل خلق جهانی بی روی تو شاید که نبینند جهان را
1 کمان سخت که داد آن لطیف بازو را که تیر غمزه تمامست صید آهو را
2 هزار صید دلت پیش تیر بازآید بدین صفت که تو داری کمان ابرو را
3 تو خود به جوشن و برگستوان نه محتاجی که روز معرکه بر خود زره کنی مو را
4 دیار هند و اقالیم ترک بسپارند چو چشم ترک تو بینند و زلف هندو را
1 وقتی دل سودایی میرفت به بستانها بی خویشتنم کردی بوی گل و ریحانها
2 گه نعره زدی بلبل گه جامه دریدی گل با یاد تو افتادم از یاد برفت آنها
3 ای مهر تو در دلها وی مهر تو بر لبها وی شور تو در سرها وی سر تو در جانها
4 تا عهد تو دربستم عهد همه بشکستم بعد از تو روا باشد نقض همه پیمانها
1 تا بود بار غمت بر دل بیهوش مرا سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا
2 نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا
3 شربتی تلختر از زهر فراقت باید تا کند لذت وصل تو فراموش مرا
4 هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا
1 امشب سبکتر میزنند این طبل بیهنگام را یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را
2 یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را
3 هم تازهرویم هم خجل هم شادمان هم تنگدل کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را
4 گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت میدهی جز سر نمیدانم نهادن عذر این اقدام را