77 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سعدی شیرازی

1 با جوانی سر خوش است این پیر بی تدبیر را جهل باشد با جوانان پنجه کردن پیر را

2 من که با مویی به قوت برنیایم ای عجب با یکی افتاده‌ام کاو بُگسلد زنجیر را

3 چون کمان در بازو آرد سروقدِ سیم‌تن آرزویم می‌کند کآماج باشم تیر را

4 می‌رود تا در کمند افتد به پای خویشتن گر بر آن دست و کمان چشم اوفتد نخجیر را

1 وقت طرب خوش یافتم آن دلبر طناز را ساقی بیار آن جام می، مطرب بزن آن ساز را

2 امشب که بزم عارفان از شمع رویت روشن است آهسته تا نبود خبر رندان شاهدباز را

3 دوش ای پسر می خورده‌ای چشمت گواهی می‌دهد باری حریفی جو که او مستور دارد راز را

4 روی خوش و آواز خوش دارند هر یک لذتی بنگر که لذت چون بود محبوب خوش‌آواز را

1 دوست می‌دارم من این نالیدن دلسوز را تا به هر نوعی که باشد بگذرانم روز را

2 شب همه شب انتظار صبح‌رویی می‌رود کان صباحت نیست این صبح جهان‌افروز را

3 وه که گر من بازبینم چهر مهرافزای او تا قیامت شکر گویم طالع پیروز را

4 گر من از سنگ ملامت روی برپیچم زنم جان سپر کردند مردانْ ناوکِ دلدوز را

1 وه که گر من بازبینم روی یار خویش را تا قیامت شکر گویم کردگار خویش را

2 یارِ بارافتاده را در کاروان بگذاشتند بی‌وفا یاران که بربستند بار خویش را

3 مردم بیگانه را خاطر نگه دارند خلق دوستان ما بیازردند یار خویش را

4 همچنان امید می‌دارم که بعد از داغ هجر مرهمی بر دل نهد امیدوارِ خویش را

1 امشب سبکتر می‌زنند این طبل بی‌هنگام را یا وقت بیداری غلط بودست مرغ بام را

2 یک لحظه بود این یا شبی کز عمر ما تاراج شد ما همچنان لب بر لبی نابرگرفته کام را

3 هم تازه‌رویم هم خجل هم شادمان هم تنگ‌دل کز عهده بیرون آمدن نتوانم این انعام را

4 گر پای بر فرقم نهی تشریف قربت می‌دهی جز سر نمی‌دانم نهادن عذر این اقدام را

1 برخیز تا یک سو نهیم این دلق ازرق‌فام را بر باد قلاشی دهیم این شرک تقوا نام را

2 هر ساعت از نو قبله‌ای با بت‌پرستی می‌رود توحید بر ما عرضه کن تا بشکنیم اصنام را

3 می با جوانان خوردنم باری تمنا می‌کند تا کودکان در پی فتند این پیر دُردآشام را

4 از مایهٔ بیچارگی قطمیر مردم می‌شود ماخولیای مهتری سگ می‌کند بلعام را

1 تا بود بار غمت بر دل بی‌هوش مرا سوز عشقت ننشاند ز جگر جوش مرا

2 نگذرد یاد گل و سنبلم اندر خاطر تا به خاطر بود آن زلف و بناگوش مرا

3 شربتی تلختر از زهر فراقت باید تا کند لذت وصل تو فراموش مرا

4 هر شبم با غم هجران تو سر بر بالین روزی ار با تو نشد دست در آغوش مرا

1 چه کند بنده که گردن ننهد فرمان را چه کند گوی که عاجز نشود چوگان را

2 سروبالایِ کمان‌ابرو اگر تیر زند عاشق آنست که بر دیده نهد پیکان را

3 دست من گیر که بیچارگی از حد بگذشت سر من دار که در پای تو ریزم جان را

4 کاشکی پرده برافتادی از آن منظر حسن تا همه خلق ببینند نگارستان را

1 ساقی بده آن کوزهٔ یاقوتِ روان را یاقوت چه ارزد بده آن قوتِ روان را

2 اول پدر پیر خورد رطل دمادم تا مدعیان هیچ نگویند جوان را

3 تا مست نباشی نبری بار غم یار آری شتر مست کشد بار گران را

4 ای روی تو آرام دل خلق جهانی بی روی تو شاید که نبینند جهان را

آثار سعدی شیرازی

77 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی