هرگز حسد نبردم بر منصبی از سعدی شیرازی غزل 595
1. هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
1. هرگز حسد نبردم بر منصبی و مالی
الا بر آن که دارد با دلبری وصالی
1. مرا تو جان عزیزی و یار محترمی
به هر چه حکم کنی بر وجود من حکمی
1. بسیار سفر باید تا پخته شود خامی
صوفی نشود صافی تا درنکشد جامی
1. تو کدامی و چه نامی که چنین خوب خرامی
خون عشاق حلال است زهی شوخ حرامی
1. چون تنگ نباشد دل مسکین حمامی
کهش یار هم آواز بگیرند به دامی
1. صاحب نظر نباشد در بند نیک نامی
خاصان خبر ندارند از گفت و گوی عامی
1. ای دریغا گر شبی در بر خرابت دیدمی
سرگران از خواب و سرمست از شرابت دیدمی
1. آسوده خاطرم که تو در خاطر منی
گر تاج میفرستی و گر تیغ میزنی
1. اگر تو میل محبت کنی و گر نکنی
من از تو روی نپیچم که مستحب منی
1. زنده بی دوست خفته در وطنی
مثل مردهایست در کفنی
1. سروقدی میان انجمنی
به که هفتاد سرو در چمنی