عمری به بوی یاری کردیم از سعدی شیرازی غزل 563
1. عمری به بوی یاری کردیم انتظاری
زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری
1. عمری به بوی یاری کردیم انتظاری
زآن انتظار ما را نگشود هیچ کاری
1. مرا دلیست گرفتار عشق دلداری
سمن بری صنمی گلرخی جفاکاری
1. من از تو روی نپیچم گرم بیازاری
که خوش بود ز عزیزان تحمل خواری
1. نه تو گفتی که به جای آرم و گفتم که نیاری
عهد و پیمان و وفاداری و دلبندی و یاری
1. اگر به تحفه جانان هزار جان آری
محقر است نشاید که بر زبان آری
1. کس از این نمک ندارد که تو ای غلام داری
دل ریش عاشقان را نمکی تمام داری
1. حدیث یا شکر است آن که در دهان داری
دوم به لطف نگویم که در جهان داری
1. هرگز نبود سرو به بالا که تو داری
یا مه به صفای رخ زیبا که تو داری
1. تو اگر به حسن دعوی بکنی گواه داری
که جمال سرو بستان و کمال ماه داری
1. این چه رفتار است کآرامیدن از من میبری
هوشم از دل میربایی عقلم از تن میبری
1. تو در کمند نیفتادهای و معذوری
از آن به قوت بازوی خویش مغروری