ندیدمت که بکردی وفا بدان از سعدی شیرازی غزل 530
1. ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی
طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی
1. ندیدمت که بکردی وفا بدان چه بگفتی
طریق وصل گشادی من آمدم تو برفتی
1. ای از بهشت جزوی و از رحمت آیتی
حق را به روزگار تو با ما عنایتی
1. چون خراباتی نباشد زاهدی
کش به شب از در درآید شاهدی
1. ای باد بامدادی خوش میروی به شادی
پیوند روح کردی پیغام دوست دادی
1. دیدی که وفا به جا نیاوردی
رفتی و خلاف دوستی کردی
1. مپرس از من که هیچم یاد کردی
که خود هیچم فرامش مینگردی
1. مکن سرگشته آن دل را که دست آموز غم کردی
به زیر پای هجرانش لگدکوب ستم کردی
1. چه باز در دلت آمد که مهر برکندی
چه شد که یار قدیم از نظر بیفکندی
1. گفتم آهن دلی کنم چندی
ندهم دل به هیچ دلبندی
1. نگارا وقت آن آمد که دل با مهر پیوندی
که ما را بیش از این طاقت نماندهست آرزومندی
1. خلاف شرط محبت چه مصلحت دیدی
که برگذشتی و از دوستان نپرسیدی