فراق دوستانش باد و یاران از سعدی شیرازی غزل 452
1. فراق دوستانش باد و یاران
که ما را دور کرد از دوستداران
1. فراق دوستانش باد و یاران
که ما را دور کرد از دوستداران
1. سخت به ذوق میدهد باد ز بوستان نشان
صبح دمید و روز شد خیز و چراغ وانشان
1. دیگر به کجا میرود این سرو خرامان
چندین دل صاحب نظرش دست به دامان
1. خفته خبر ندارد سر بر کنار جانان
کاین شب دراز باشد بر چشم پاسبانان
1. ما نتوانیم و عشق پنجه درانداختن
قوت او میکند بر سر ما تاختن
1. چند بشاید به صبر دیده فرو دوختن
خرمن ما را نماند حیله به جز سوختن
1. گر متصور شدی با تو در آمیختن
حیف نبودی وجود در قدمت ریختن
1. نبایستی هم اول مهر بستن
چو در دل داشتی پیمان شکستن
1. خلاف دوستی کردن به ترک دوستان گفتن
نبایستی نمود این روی و دیگر باز بنهفتن
1. سهل باشد به ترک جان گفتن
ترک جانان نمیتوان گفتن
1. طوطی نگوید از تو دلاویزتر سخن
با شهد میرود ز دهانت به در سخن