امشب آن نیست که در خواب از سعدی شیرازی غزل 431
1. امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
خواب در روضه رضوان نکند اهل نعیم
1. امشب آن نیست که در خواب رود چشم ندیم
خواب در روضه رضوان نکند اهل نعیم
1. ما دگر کس نگرفتیم به جای تو ندیم
الله الله تو فراموش مکن عهد قدیم
1. ما به روی دوستان از بوستان آسودهایم
گر بهار آید وگر باد خزان آسودهایم
1. ما در خلوت به روی خلق ببستیم
از همه بازآمدیم و با تو نشستیم
1. ای سروبالای سهی کز صورت حال آگهی
وز هر که در عالم بهی ما نیز هم بد نیستیم
1. عمرها در پی مقصود به جان گردیدیم
دوست در خانه و ما گرد جهان گردیدیم
1. بگذار تا مقابل روی تو بگذریم
دزدیده در شمایل خوب تو بنگریم
1. ما دل دوستان به جان بخریم
ور جهان دشمن است غم نخوریم
1. ما گدایان خیل سلطانیم
شهربند هوای جانانیم
1. کاش کان دلبر عیار که من کشته اویم
بار دیگر بگذشتی که کند زنده به بویم
1. عهد کردیم که بی دوست به صحرا نرویم
بی تماشاگه رویش به تماشا نرویم