1 خطا کردی به قول دشمنان گوش که عهد دوستان کردی فراموش
2 که گفت آن روی شهرآرای بنمای دگربارش که بنمودی فراپوش
3 دل سنگینت آگاهی ندارد که من چون دیگ رویین میزنم جوش
4 نمیبینم خلاص از دست فکرت مگر کافتاده باشم مست و مدهوش
1 یکی را دست حسرت بر بناگوش یکی با آن که میخواهد در آغوش
2 نداند دوش بر دوش حریفان که تنها مانده چون خفت از غمش دوش
3 نکوگویان نصیحت میکنندم ز من فریاد میآید که خاموش
4 ز بانگ رود و آوای سرودم دگر جای نصیحت نیست در گوش
1 ساقی بده آن شراب گلرنگ مطرب بزن آن نوای بر چنگ
2 کز زهد ندیدهام فتوحی تا کی زنم آبگینه بر سنگ
3 خون شد دل من ندیده کامی الا که برفت نام با ننگ
4 عشق آمد و عقل همچو بادی رفت از بر من هزار فرسنگ
1 بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول من گوش استماع ندارم لمن یقول
2 تا عقل داشتم نگرفتم طریق عشق جایی دلم برفت که حیران شود عقول
3 آخر نه دل به دل رود انصاف من بده چون است من به وصل تو مشتاق و تو ملول
4 یک دم نمیرود که نه در خاطری ولیک بسیار فرق باشد از اندیشه تا وصول
1 یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
2 خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش
3 من هم اول روز گفتم جان فدای روی تو شرط مردی نیست برگردیدن از گفتار خویش
4 درد عشق از هر که میپرسم جوابم میدهد از که میپرسی که من خود عاجزم در کار خویش
1 چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل یار من و شمع جمع و شاه قبایل
2 جلوه کنان میروی و باز میآیی سرو ندیدم بدین صفت متمایل
3 هر صفتی را دلیل معرفتی هست روی تو بر قدرت خدای دلایل
4 قصه لیلی مخوان و غصه مجنون عهد تو منسوخ کرد ذکر اوایل
1 نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول در سرای به هم کرده از خروج و دخول
2 شب دراز دو چشمم بر آستان امید که بامداد در حجره میزند مأمول
3 خمار در سر و دستش به خون هشیاران خضیب و نرگس مستش به جادویی مکحول
4 بیار ساقی و همسایه گو دو چشم ببند که من دو گوش بیاکندم از حدیث عذول
1 مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل
2 خبر برید به بلبل که عهد میشکند گل تو نیز اگر بتوانی ببند بار تحول
3 اما اخالص ودی الم اراعک جهدی فکیف تنقض عهدی و فیم تهجرنی قل
4 اگر چه مالک رقی و پادشاه به حقی همت حلال نباشد ز خون بنده تغافل
1 به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ
2 تو را فراغت ما گر بود و گر نبود مرا به روی تو از هر که عالمست فراغ
3 ز درد عشق تو امید رستگاری نیست گریختن نتوانند بندگان به داغ
4 تو را که این همه بلبل نوای عشق زنند چه التفات بود بر ادای منکر زاغ
1 جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال
2 بدار یک نفس ای قائد این زمام جمال که دیده سیر نمیگردد از نظر به جمال
3 دگر به گوش فراموش عهد سنگین دل پیام ما که رساند مگر نسیم شمال
4 به تیغ هندی دشمن قتال مینکند چنان که دوست به شمشیر غمزه قتال