1 هر که نازک بود تن یارش گو دل نازنین نگه دارش
2 عاشق گل دروغ میگوید که تحمل نمیکند خارش
3 نیکخواها در آتشم بگذار وین نصیحت مکن که بگذارش
4 کاش با دل هزار جان بودی تا فدا کردمی به دیدارش
1 هر که هست التفات بر جانش گو مزن لاف مهر جانانش
2 درد من بر من از طبیب من است از که جویم دوا و درمانش
3 آن که سر در کمند وی دارد نتوان رفت جز به فرمانش
4 چه کند بنده حقیر فقیر که نباشد به امر سلطانش
1 هر که نامهربان بود یارش واجب است احتمال آزارش
2 طاقت رفتنم نمیماند چون نظر میکنم به رفتارش
3 وز سخن گفتنش چنان مستم که ندانم جواب گفتارش
4 کشته تیر عشق زنده کند گر به سر بگذرد دگربارش
1 رها نمیکند ایام در کنار منش که داد خود بستانم به بوسه از دهنش
2 همان کمند بگیرم که صید خاطر خلق بدان همیکند و درکشم به خویشتنش
3 ولیک دست نیارم زدن در آن سر زلف که مبلغی دل خلق است زیر هر شکنش
4 غلام قامت آن لعبتم که بر قد او بریدهاند لطافت چو جامه بر بدنش
1 هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
2 آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
3 هر که از یار تحمل نکند یار مگویش وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش
4 چون دل از دست به درشد مثل کره توسن نتوان باز گرفتن به همه شهر عنانش
1 خوش است درد که باشد امید درمانش دراز نیست بیابان که هست پایانش
2 نه شرط عشق بود با کمان ابروی دوست که جان سپر نکنی پیش تیربارانش
3 عدیم را که تمنای بوستان باشد ضرورت است تحمل ز بوستانبانش
4 وصال جان جهان یافتن حرامش باد که التفات بود بر جهان و بر جانش
1 چون برآمد ماه روی از مطلع پیراهنش چشم بد را گفتم الحمدی بدم پیرامنش
2 تا چه خواهد کرد با من دور گیتی زین دو کار دست او در گردنم یا خون من در گردنش
3 هر که معلومش نمیگردد که زاهد را که کشت گو سرانگشتان شاهد بین و رنگ ناخنش
4 گر چمن گوید مرا همرنگ رویش لالهایست از قفا باید برون کردن زبان سوسنش
1 کس ندیدهست به شیرینی و لطف و نازش کس نبیند که نخواهد که ببیند بازش
2 مطرب ما را دردیست که خوش مینالد مرغ عاشق طرب انگیز بود آوازش
3 بارها در دلم آمد که بپوشم غم عشق آبگینه نتواند که بپوشد رازش
4 مرغ پرنده اگر در قفسی پیر شود همچنان طبع فرامش نکند پروازش
1 دست به جان نمیرسد تا به تو برفشانمش بر که توان نهاد دل تا ز تو واستانمش
2 قوت شرح عشق تو نیست زبان خامه را گرد در امید تو چند به سر دوانمش
3 ایمنی از خروش من گر به جهان دراوفتد فارغی از فغان من گر به فلک رسانمش
4 آه دریغ و آب چشم ار چه موافق منند آتش عشق آن چنان نیست که وانشانمش
1 زینهار از دهان خندانش و آتش لعل و آب دندانش
2 مگر آن دایه کاین صنم پرورد شهد بودهست شیر پستانش
3 باغبان گر ببیند این رفتار سرو بیرون کند ز بستانش
4 ور چنین حور در بهشت آید همه خادم شوند غلمانش