1 متقلب درون جامه ناز چه خبر دارد از شبان دراز
2 عاقل انجام عشق میبیند تا هم اول نمیکند آغاز
3 جهد کردم که دل به کس ندهم چه توان کرد با دو دیده باز
4 زینهار از بلای تیر نظر که چو رفت از کمان نیاید باز
1 آن که هلاک من همیخواهد و من سلامتش هر چه کند ز شاهدی کس نکند ملامتش
2 میوه نمیدهد به کس باغ تفرج است و بس جز به نظر نمیرسد سیب درخت قامتش
3 داروی دل نمیکنم کان که مریض عشق شد هیچ دوا نیاورد باز به استقامتش
4 هر که فدا نمیکند دنیی و دین و مال و سر گو غم نیکوان مخور تا نخوری ندامتش
1 یاری به دست کن که به امید راحتش واجب کند که صبر کنی بر جراحتش
2 ما را که ره دهد به سراپرده وصال ای باد صبحدم خبری ده ز ساحتش
3 باران چون ستارهام از دیدگان بریخت رویی که صبح خیره شود در صباحتش
4 هر گه که گویم این دل ریشم درست شد بر وی پراکند نمکی از ملاحتش
1 مبارکتر شب و خرمترین روز به استقبالم آمد بخت پیروز
2 دهلزن گو دو نوبت زن بشارت که دوشم قدر بود امروز نوروز
3 مه است این یا ملک یا آدمیزاد پری یا آفتاب عالمافروز
4 ندانستی که ضدان در کمینند نکو کردی علی رغم بدآموز
1 خجل است سرو بستان بر قامت بلندش همه صید عقل گیرد خم زلف چون کمندش
2 چو درخت قامتش دید صبا به هم برآمد ز چمن نرست سروی که ز بیخ برنکندش
3 اگر آفتاب با او زند از گزاف لافی مه نو چه زهره دارد که بود سم سمندش
4 نه چنان ز دست رفتهست وجود ناتوانم که معالجت توان کرد به پند یا به بندش
1 هر که بی دوست میبرد خوابش همچنان صبر هست و پایابش
2 خواب از آن چشم چشم نتوان داشت که ز سر برگذشت سیلابش
3 نه به خود میرود گرفته عشق دیگری میبرد به قلابش
4 چه کند پای بند مهر کسی که نبیند جفای اصحابش
1 ساقی سیمتن چه خسبی خیز آب شادی بر آتش غم ریز
2 بوسهای بر کنار ساغر نه پس بگردان شراب شهدآمیز
3 کابر آذار و باد نوروزی درفشان میکنند و عنبربیز
4 جهد کردیم تا نیالاید به خرابات دامن پرهیز
1 پیوند روح میکند این باد مشک بیز هنگام نوبت سحرست ای ندیم خیز
2 شاهد بخوان و شمع بیفروز و می بنه عنبر بسای و عود بسوزان و گل بریز
3 ور دوست دست میدهدت هیچ گو مباش خوشتر بود عروس نکوروی بی جهاز
4 امروز باید ار کرمی میکند سحاب فردا که تشنه مرده بود لای گو بخیز
1 امشب مگر به وقت نمیخواند این خروس عشاق بس نکرده هنوز از کنار و بوس
2 پستان یار در خم گیسوی تابدار چون گوی عاج در خم چوگان آبنوس
3 یک شب که دوست فتنه خفتست زینهار بیدار باش تا نرود عمر بر فسوس
4 تا نشنوی ز مسجد آدینه بانگ صبح یا از در سرای اتابک غریو کوس
1 بزرگ دولت آن کز درش تو آیی باز بیا بیا که به خیر آمدی کجایی باز
2 رخی کز او متصور نمیشود آرام چرا نمودی و دیگر نمینمایی باز
3 در دو لختی چشمان شوخ دلبندت چه کردهام که به رویم نمیگشایی باز
4 اگر تو را سر ما هست یا غم ما نیست من از تو دست ندارم به بیوفایی باز