1 یار آن بود که صبر کند بر جفای یار ترک رضای خویش کند در رضای یار
2 گر بر وجود عاشق صادق نهند تیغ بیند خطای خویش و نبیند خطای یار
3 یار از برای نفس گرفتن طریق نیست ما نفس خویشتن بکشیم از برای یار
4 یاران شنیدهام که بیابان گرفتهاند بیطاقت از ملامت خلق و جفای یار
1 زنده کدام است بر هوشیار آن که بمیرد به سر کوی یار
2 عاشق دیوانه سرمست را پند خردمند نیاید به کار
3 سر که به کشتن بنهی پیش دوست به که به گشتن بنهی در دیار
4 ای که دلم بردی و جان سوختی در سر سودای تو شد روزگار
1 آمد گه آن که بوی گلزار منسوخ کند گلاب عطار
2 خواب از سر خفتگان به دربرد بیداری بلبلان اسحار
3 ما کلبه زهد برگرفتیم سجاده که میبرد به خمار
4 یک رنگ شویم تا نباشد این خرقه سترپوش زنار
1 خفتن عاشق یکیست بر سر دیبا و خار چون نتواند کشید دست در آغوش یار
2 گر دگری را شکیب هست ز دیدار دوست من نتوانم گرفت بر سر آتش قرار
3 آتش آه است و دود میرودش تا به سقف چشمه چشمست و موج میزندش بر کنار
4 گر تو ز ما فارغی ما به تو مستظهریم ور تو ز ما بی نیاز ما به تو امیدوار
1 دولت جان پرورست صحبت آمیزگار خلوت بی مدعی سفره بی انتظار
2 آخر عهد شبست اول صبح ای ندیم صبح دوم بایدت سر ز گریبان برآر
3 دور نباشد که خلق روز تصور کنند گر بنمایی به شب طلعت خورشیدوار
4 مشعلهای برفروز مشغلهای پیش گیر تا ببرم از سرم زحمت خواب و خمار
1 شرط است جفا کشیدن از یار خمر است و خمار و گلبن و خار
2 من معتقدم که هر چه گویی شیرین بود از لب شکربار
3 پیش دگری نمیتوان رفت از تو به تو آمدم به زنهار
4 عیبت نکنم اگر بخندی بر من چو بگریم از غمت زار
1 به فلک میرسد از روی چو خورشید تو نور قل هو الله احد چشم بد از روی تو دور
2 آدمی چون تو در آفاق نشان نتوان داد بلکه در جنت فردوس نباشد چو تو حور
3 حور فردا که چنین روی بهشتی بیند گرش انصاف بود معترف آید به قصور
4 شب ما روز نباشد مگر آن گاه که تو از شبستان به درآیی چو صباح از دیجور
1 هر شب اندیشه دیگر کنم و رای دگر که من از دست تو فردا بروم جای دگر
2 بامدادان که برون مینهم از منزل پای حسن عهدم نگذارد که نهم پای دگر
3 هر کسی را سر چیزی و تمنای کسیست ما به غیر از تو نداریم تمنای دگر
4 زان که هرگز به جمال تو در آیینه وهم متصور نشود صورت و بالای دگر
1 ای به خلق از جهانیان ممتاز چشم خلقی به روی خوب تو باز
2 لازم است آن که دارد این همه لطف که تحمل کنندش این همه ناز
3 ای به عشق درخت بالایت مرغ جان رمیده در پرواز
4 آن نه صاحب نظر بود که کند از چنین روی در به روی فراز
1 ای پسر دلربا وی قمر دلپذیر از همه باشد گریز وز تو نباشد گزیر
2 تا تو مصور شدی در دل یکتای من جای تصور نماند دیگرم اندر ضمیر
3 عیب کنندم که چند در پی خوبان روی چون نرود بندهوار هر که برندش اسیر
4 بسته زنجیر زلف زود نیابد خلاص دیر برآید به جهد هر که فرو شد به قیر