1 که برگذشت که بوی عبیر میآید که میرود که چنین دلپذیر میآید
2 نشان یوسف گم کرده میدهد یعقوب مگر ز مصر به کنعان بشیر میآید
3 ز دست رفتم و بی دیدگان نمیدانند که زخمهای نظر بر بصیر میآید
4 همیخرامد و عقلم به طبع میگوید نظر بدوز که آن بینظیر میآید
1 شیرین دهان آن بت عیار بنگرید در در میان لعل شکربار بنگرید
2 بستان عارضش که تماشاگه دلست پرنرگس و بنفشه و گلنار بنگرید
3 از ما به یک نظر بستاند هزار دل این آبروی و رونق بازار بنگرید
4 سنبل نشانده بر گل سوری نگه کنید عنبرفشانده گرد سمن زار بنگرید
1 به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید امید نیست که دیگر به عقل بازآید
2 کبوتری که دگر آشیان نخواهد دید قضا همیبردش تا به چنگ باز آید
3 ندانم ابروی شوخت چگونه محرابیست که گر ببیند زندیق در نماز آید
4 بزرگوار مقامی و نیکبخت کسی که هر دم از در او چون تویی فراز آید
1 تو را سریست که با ما فرو نمیآید مرا دلی که صبوری از او نمیآید
2 کدام دیده به روی تو باز شد همه عمر که آب دیده به رویش فرو نمیآید
3 جز این قدر نتوان گفت بر جمال تو عیب که مهربانی از آن طبع و خو نمیآید
4 چه جور کز خم چوگان زلف مشکینت بر اوفتاده مسکین چو گو نمیآید
1 آنک از جنت فردوس یکی میآید اختری میگذرد یا ملکی میآید
2 هر شکرپاره که در میرسد از عالم غیب بر دل ریش عزیزان نمکی میآید
3 تا مگر یافته گردد نفسی خدمت او نفسی میرود از عمر و یکی میآید
4 سعدیا لشکر سلطان غمش ملک وجود هم بگیرد که دمادم یزکی میآید
1 مرا چو آرزوی روی آن نگار آید چو بلبلم هوس نالههای زار آید
2 میان انجمن از لعل او چو آرم یاد مرا سرشک چو یاقوت در کنار آید
3 ز رنگ لاله مرا روی دلبر آید یاد ز شکل سبزه مرا یاد خط یار آید
4 گلی به دست من آید چو روی تو هیهات هزار سال دگر گر چنین بهار آید
1 کاروانی شکر از مصر به شیراز آید اگر آن یار سفرکرده ما بازآید
2 گو تو بازآی که گر خون منت در خورد است پیشت آیم چو کبوتر که به پرواز آید
3 نام و ننگ و دل و دین گو برود این مقدار چیست تا در نظر عاشق جانباز آید
4 من خود این سنگ به جان میطلبیدم همه عمر کاین قفس بشکند و مرغ به پرواز آید
1 اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید جان رفتهست که با قالب مشتاق آید
2 همه شبهای جهان روز کند طلعت او گر چو صبحیش نظر بر همه آفاق آید
3 هر غمی را فرجی هست ولیکن ترسم پیش از آنم بکشد زهر که تریاق آید
4 بندگی هیچ نکردیم و طمع میداریم که خداوندی از آن سیرت و اخلاق آید
1 ای صبر پای دار که پیمان شکست یار کارم ز دست رفت و نیامد به دست یار
2 برخاست آهم از دل و در خون نشست چشم یا رب ز من چه خاست که بی من نشست یار
3 در عشق یار نیست مرا صبر و سیم و زر لیک آب چشم و آتش دل هر دو هست یار
4 چون قامتم کمان صفت از غم خمیده دید چون تیر ناگهان ز کنارم بجست یار
1 آفتابست آن پری رخ یا ملایک یا بشر قامتست آن یا قیامت یا الف یا نیشکر
2 هد صبری ما تولی رد عقلی ما ثنا صاد قلبی ما تمشی زاد وجدی ما عبر
3 گلبنست آن یا تن نازک نهادش یا حریر آهنست آن یا دل نامهربانش یا حجر
4 تهت و المطلوب عندی کیف حالی ان نا حرت و المامول نحوی ما احتیالی ان هجر