یار بیگانه نگیرد هر که از سعدی شیرازی غزل 342
1. یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
1. یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش
ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
1. به عمر خویش ندیدم شبی که مرغ دلم
نخواند بر گل رویت چه جای بلبل باغ
1. ساقی بده آن شراب گلرنگ
مطرب بزن آن نوای بر چنگ
1. گرم بازآمدی محبوب سیم اندام سنگین دل
گل از خارم برآوردی و خار از پا و پا از گل
1. مرا رسد که برآرم هزار ناله چو بلبل
که احتمال ندارم ز دوستان ورقی گل
1. جزای آن که نگفتیم شکر روز وصال
شب فراق نخفتیم لاجرم ز خیال
1. چشم خدا بر تو ای بدیع شمایل
یار من و شمع جمع و شاه قبایل
1. بیدل گمان مبر که نصیحت کند قبول
من گوش استماع ندارم لمن یقول
1. من ایستادهام اینک به خدمتت مشغول
مرا از آن چه که خدمت قبول یا نه قبول
1. نشسته بودم و خاطر به خویشتن مشغول
در سرای به هم کرده از خروج و دخول
1. جانا هزاران آفرین بر جانت از سر تا قدم
صانع خدایی کاین وجود آورد بیرون از عدم