نظر از مدعیان بر تو نمیاندازم از سعدی شیرازی غزل 398
1. نظر از مدعیان بر تو نمیاندازم
تا نگویند که من با تو نظر میبازم
1. نظر از مدعیان بر تو نمیاندازم
تا نگویند که من با تو نظر میبازم
1. خنک آن روز که در پای تو جان اندازم
عقل در دمدمه خلق جهان اندازم
1. وه که در عشق چنان میسوزم
که به یک شعله جهان میسوزم
1. یک روز به شیدایی در زلف تو آویزم
زان دو لب شیرینت صد شور برانگیزم
1. من بیمایه که باشم که خریدار تو باشم
حیف باشد که تو یار من و من یار تو باشم
1. در آن نفس که بمیرم در آرزوی تو باشم
بدان امید دهم جان که خاک کوی تو باشم
1. غم زمانه خورم یا فراق یار کشم
به طاقتی که ندارم کدام بار کشم
1. هزار جهد بکردم که سر عشق بپوشم
نبود بر سر آتش میسرم که نجوشم
1. بار فراق دوستان بس که نشست بر دلم
میروم و نمیرود ناقه به زیر محملم
1. تا تو به خاطر منی کس نگذشت بر دلم
مثل تو کیست در جهان تا ز تو مهر بگسلم
1. امروز مبارک است فالم
کافتاد نظر بر آن جمالم