1 هر که نازک بود تن یارش گو دل نازنین نگه دارش
2 عاشق گل دروغ میگوید که تحمل نمیکند خارش
3 نیکخواها در آتشم بگذار وین نصیحت مکن که بگذارش
4 کاش با دل هزار جان بودی تا فدا کردمی به دیدارش
1 گردن افراشتهام بر فلک از طالع خویش کاین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
2 عمرها بودهام اندر طلبت چاره کنان سالها گشتهام از دست تو دستان اندیش
3 پایم امروز فرورفت به گنجینه کام کامم امروز برآمد به مراد دل خویش
4 چون میسر شدی ای در ز دریا برتر چون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش
1 دلی که دید که غایب شدهست از این درویش گرفته از سر مستی و عاشقی سر خویش
2 به دست آن که فتادهست اگر مسلمان است مگر حلال ندارد مظالم درویش
3 دل شکسته مروت بود که بازدهند که باز میدهد این دردمند را دل ریش
4 مه دوهفته اسیرش گرفت و بند نهاد دو هفته رفت که از وی خبر نیامد بیش
1 گرم قبول کنی ور برانی از بر خویش نگردم از تو و گر خود فدا کنم سر خویش
2 تو دانی ار بنوازی و گر بیندازی چنان که در دلت آید به رای انور خویش
3 نظر به جانب ما گر چه منت است و ثواب غلام خویش همیپروری و چاکر خویش
4 اگر برابر خویشم به حکم نگذاری خیال روی تو نگذارم از برابر خویش
1 یار بیگانه نگیرد هر که دارد یار خویش ای که دستی چرب داری پیشتر دیوار خویش
2 خدمتت را هر که فرمایی کمر بندد به طوع لیکن آن بهتر که فرمایی به خدمتگار خویش
3 من هم اول روز گفتم جان فدای روی تو شرط مردی نیست برگردیدن از گفتار خویش
4 درد عشق از هر که میپرسم جوابم میدهد از که میپرسی که من خود عاجزم در کار خویش
1 هر کسی را هوسی در سر و کاری در پیش من بیکار گرفتار هوای دل خویش
2 هرگز اندیشه نکردم که تو با من باشی چون به دست آمدی ای لقمه از حوصله بیش
3 این تویی با من و غوغای رقیبان از پس وین منم با تو گرفته ره صحرا در پیش
4 همچنان داغ جدایی جگرم میسوزد مگرم دست چو مرهم بنهی بر دل ریش
1 هر که سودای تو دارد چه غم از هر که جهانش نگران تو چه اندیشه و بیم از دگرانش
2 آن پی مهر تو گیرد که نگیرد پی خویشش وان سر وصل تو دارد که ندارد غم جانش
3 هر که از یار تحمل نکند یار مگویش وان که در عشق ملامت نکشد مرد مخوانش
4 چون دل از دست به درشد مثل کره توسن نتوان باز گرفتن به همه شهر عنانش
1 رفتی و نمیشوی فراموش میآیی و میروم من از هوش
2 سحر است کمان ابروانت پیوسته کشیده تا بناگوش
3 پایت بگذار تا ببوسم چون دست نمیرسد به آغوش
4 جور از قبلت مقام عدل است نیش سخنت مقابل نوش
1 قیامت باشد آن قامت در آغوش شراب سلسبیل از چشمه نوش
2 غلام کیست آن لعبت که ما را غلام خویش کرد و حلقه در گوش
3 پری پیکر بتی کز سحر چشمش نیامد خواب در چشمان من دوش
4 نه هر وقتم به یاد خاطر آید که خود هرگز نمیگردد فراموش
1 گر یکی از عشق برآرد خروش بر سر آتش نه غریب است جوش
2 پیرهنی گر بدرد ز اشتیاق دامن عفوش به گنه بربپوش
3 بوی گل آورد نسیم صبا بلبل بیدل ننشیند خموش
4 مطرب اگر پرده از این ره زند بازنیایند حریفان به هوش