1 خوبرویان جفاپیشه وفا نیز کنند به کسان درد فرستند و دوا نیز کنند
2 پادشاهان ملاحت چو به نخجیر روند صید را پای ببندند و رها نیز کنند
3 نظری کن به من خسته که ارباب کرم به ضعیفان نظر از بهر خدا نیز کنند
4 عاشقان را ز بر خویش مران تا بر تو سر و زر هر دو فشانند و دعا نیز کنند
1 این جا شکری هست که چندین مگسانند یا بوالعجبی کاین همه صاحب هوسانند
2 بس در طلبت سعی نمودیم و نگفتی کاین هیچ کسان در طلب ما چه کسانند
3 ای قافله سالار چنین گرم چه رانی آهسته که در کوه و کمر بازپسانند
4 صد مشعله افروخته گردد به چراغی این نور تو داری و دگر مقتبسانند
1 به بوی آن که شبی در حرم بیاسایند هزار بادیه سهلست اگر بپیمایند
2 طریق عشق جفا بردن است و جانبازی دگر چه چاره که با زورمند برنایند
3 اگر به بام برآید ستاره پیشانی چو ماه عید به انگشتهاش بنمایند
4 در گریز نبستهست لیکن از نظرش کجا روند اسیران که بند بر پایند
1 نشاید که خوبان به صحرا روند همه کس شناسند و هر جا روند
2 حلالست رفتن به صحرا ولیک نه انصاف باشد که بی ما روند
3 نباید دل از دست مردم ربود چو خواهند جایی که تنها روند
4 که بپسندد از باغبانان گل که از بانگ بلبل به سودا روند
1 عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود مجنون از آستانه لیلی کجا رود
2 گر من فدای جان تو گردم دریغ نیست بسیار سر که در سر مهر و وفا رود
3 ور من گدای کوی تو باشم غریب نیست قارون اگر به خیل تو آید گدا رود
4 مجروح تیر عشق اگرش تیغ بر قفاست چون میرود ز پیش تو چشم از قفا رود
1 ناچار هر که صاحب روی نکو بود هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود
2 ای گل تو نیز شوخی بلبل معاف دار کان جا که رنگ و بوی بود گفت و گو بود
3 نفس آرزو کند که تو لب بر لبش نهی بعد از هزار سال که خاکش سبو بود
4 پاکیزه روی در همه شهری بود ولیک نه چون تو پاکدامن و پاکیزه خو بود
1 اخترانی که به شب در نظر ما آیند پیش خورشید محال است که پیدا آیند
2 همچنین پیش وجودت همه خوبان عدمند گر چه در چشم خلایق همه زیبا آیند
3 مردم از قاتل عمدا بگریزند به جان پاکبازان بر شمشیر تو عمدا آیند
4 تا ملامت نکنی طایفه رندان را که جمال تو ببینند و به غوغا آیند
1 گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود
2 دلی از سنگ بباید به سر راه وداع تا تحمل کند آن روز که محمل برود
3 چشم حسرت به سر اشک فرو میگیرم که اگر راه دهم قافله بر گل برود
4 ره ندیدم چو برفت از نظرم صورت دوست همچو چشمی که چراغش ز مقابل برود
1 من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود سر نه چیزیست که شایسته پای تو بود
2 خرم آن روی که در روی تو باشد همه عمر وین نباشد مگر آن وقت که رای تو بود
3 ذرهای در همه اجزای من مسکین نیست که نه آن ذره معلق به هوای تو بود
4 تا تو را جای شد ای سرو روان در دل من هیچ کس مینپسندم که به جای تو بود
1 مرا راحت از زندگی دوش بود که آن ماهرویم در آغوش بود
2 چنان مست دیدار و حیران عشق که دنیا و دینم فراموش بود
3 نگویم می لعل شیرین گوار که زهر از کف دست او نوش بود
4 ندانستم از غایت لطف و حسن که سیم و سمن یا بر و دوش بود