بخت بازآید از آن در که یکی از سعدی شیرازی غزل 277
1. بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
1. بخت بازآید از آن در که یکی چون تو درآید
روی میمون تو دیدن در دولت بگشاید
1. سروی چو تو میباید تا باغ بیاراید
ور در همه باغستان سروی نبود شاید
1. فراق را دلی از سنگ سختتر باید
مرا دلیست که با شوق بر نمیآید
1. مرو به خواب که خوابت ز چشم برباید
گرت مشاهده خویش در خیال آید
1. امیدوار چنانم که کار بسته برآید
وصال چون به سر آمد فراق هم به سر آید
1. مرا چو آرزوی روی آن نگار آید
چو بلبلم هوس نالههای زار آید
1. سرمست اگر درآیی عالم به هم برآید
خاک وجود ما را گرد از عدم برآید
1. به کوی لاله رخان هر که عشقباز آید
امید نیست که دیگر به عقل بازآید
1. کاروانی شکر از مصر به شیراز آید
اگر آن یار سفرکرده ما بازآید
1. اگر آن عهدشکن با سر میثاق آید
جان رفتهست که با قالب مشتاق آید
1. نه چندان آرزومندم که وصفش در بیان آید
و گر صد نامه بنویسم حکایت بیش از آن آید