تو را سماع نباشد که سوز از سعدی شیرازی غزل 255
1. تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود
گمان مبر که برآید ز خام هرگز دود
1. تو را سماع نباشد که سوز عشق نبود
گمان مبر که برآید ز خام هرگز دود
1. نفسی وقت بهارم هوس صحرا بود
با رفیقی دو که دایم نتوان تنها بود
1. از دست دوست هر چه ستانی شکر بود
وز دست غیر دوست تبرزد تبر بود
1. مرا راحت از زندگی دوش بود
که آن ماهرویم در آغوش بود
1. ناچار هر که صاحب روی نکو بود
هر جا که بگذرد همه چشمی در او بود
1. من چه در پای تو ریزم که خورای تو بود
سر نه چیزیست که شایسته پای تو بود
1. یا رب شب دوشین چه مبارک سحری بود
کاو را به سر کشته هجران گذری بود
1. عیبی نباشد از تو که بر ما جفا رود
مجنون از آستانه لیلی کجا رود
1. گفتمش سیر ببینم مگر از دل برود
وآن چنان پای گرفتهست که مشکل برود
1. هر که مجموع نباشد به تماشا نرود
یار با یار سفرکرده به تنها نرود
1. هر که را باغچهای هست به بستان نرود
هر که مجموع نشستست پریشان نرود