1 در پای تو افتادن شایسته دمی باشد ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
2 بسیار زبونیها بر خویش روا دارد درویش که بازارش با محتشمی باشد
3 زین سان که وجود توست ای صورت روحانی شاید که وجود ما پیشت عدمی باشد
4 گر جمله صنمها را صورت به تو مانستی شاید که مسلمان را قبله صنمی باشد
1 گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد
2 گر در جهان بگردی و آفاق درنوردی صورت بدین شگرفی در کفر و دین نباشد
3 لعلست یا لبانت قندست یا دهانت تا در برت نگیرم نیکم یقین نباشد
4 صورت کنند زیبا بر پرنیان و دیبا لیکن بر ابروانش سحر مبین نباشد
1 امروز در فراق تو دیگر به شام شد ای دیده پاس دار که خفتن حرام شد
2 بیش احتمال سنگ جفا خوردنم نماند کز رقت اندرون ضعیفم چو جام شد
3 افسوس خلق میشنوم در قفای خویش کاین پخته بین که در سر سودای خام شد
4 تنها نه من به دانه خالت مقیدم این دانه هر که دید گرفتار دام شد
1 خواب خوش من ای پسر دستخوش خیال شد نقد امید عمر من در طلب وصال شد
2 گر نشد اشتیاق او غالب صبر و عقل من این به چه زیردست گشت آن به چه پایمال شد
3 بر من اگر حرام شد وصل تو نیست بوالعجب بوالعجب آن که خون من بر تو چرا حلال شد
4 پرتو آفتاب اگر بدر کند هلال را بدر وجود من چرا در نظرت هلال شد
1 آن به که نظر باشد و گفتار نباشد تا مدعی اندر پس دیوار نباشد
2 آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد
3 ای دوست برآور دری از خلق به رویم تا هیچ کسم واقف اسرار نباشد
4 می خواهم و معشوق و زمینی و زمانی کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد
1 مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد چو شمع سوخته روزی در انجمن بکشد
2 به لطف اگر بخرامد هزار دل ببرد به قهر اگر بستیزد هزار تن بکشد
3 اگر خود آب حیاتست در دهان و لبش مرا عجب نبود کان لب و دهن بکشد
4 گر ایستاد حریفی اسیر عشق بماند و گر گریخت خیالش به تاختن بکشد
1 تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد
2 کی شکیبایی توان کردن چو عقل از دست رفت عاقلی باید که پای اندر شکیبایی کشد
3 سروبالای منا گر چون گل آیی در چمن خاک پایت نرگس اندر چشم بینایی کشد
4 روی تاجیکانهات بنمای تا داغ حبش آسمان بر چهره ترکان یغمایی کشد
1 تو را نادیدن ما غم نباشد که در خیلت به از ما کم نباشد
2 من از دست تو در عالم نهم روی ولیکن چون تو در عالم نباشد
3 عجب گر در چمن برپای خیزی که سرو راست پیشت خم نباشد
4 مبادا در جهان دلتنگ رویی که رویت بیند و خرم نباشد
1 اگر سروی به بالای تو باشد نه چون بشن دلارای تو باشد
2 و گر خورشید در مجلس نشیند نپندارم که همتای تو باشد
3 و گر دوران ز سر گیرند هیهات که مولودی به سیمای تو باشد
4 که دارد در همه لشکر کمانی که چون ابروی زیبای تو باشد
1 جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد یاری که تحمل نکند یار نباشد
2 گر بانگ برآید که سری در قدمی رفت بسیار مگویید که بسیار نباشد
3 آن بار که گردون نکشد یار سبکروح گر بر دل عشاق نهد بار نباشد
4 تا رنج تحمل نکنی گنج نبینی تا شب نرود صبح پدیدار نباشد