مجلس ما دگر امروز به بستان از سعدی شیرازی غزل 221
1. مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
عیش خلوت به تماشای گلستان ماند
1. مجلس ما دگر امروز به بستان ماند
عیش خلوت به تماشای گلستان ماند
1. حسن تو دایم بدین قرار نماند
مست تو جاوید در خمار نماند
1. عیب جویانم حکایت پیش جانان گفتهاند
من خود این پیدا همیگویم که پنهان گفتهاند
1. گلبنان پیرایه بر خود کردهاند
بلبلان را در سماع آوردهاند
1. اینان مگر ز رحمت محض آفریدهاند
کآرام جان و انس دل و نور دیدهاند
1. درخت غنچه برآورد و بلبلان مستند
جهان جوان شد و یاران به عیش بنشستند
1. آخر ای سنگدل سیم زنخدان تا چند
تو ز ما فارغ و ما از تو پریشان تا چند
1. کاروان میرود و بار سفر میبندند
تا دگربار که بیند که به ما پیوندند
1. پیش رویت دگران صورت بر دیوارند
نه چنین صورت و معنی که تو داری دارند
1. شاید این طلعت میمون که به فالش دارند
در دل اندیشه و در دیده خیالش دارند
1. تو آن نهای که دل از صحبت تو برگیرند
و گر ملول شوی صاحبی دگر گیرند