آثار سعدی شیرازی

صفحه 21 از 77
77 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی

غزلیات در دیوان اشعار سعدی شیرازی

1 به حدیث در نیایی که لبت شکر نریزد نچمی که شاخ طوبی به ستیزه بر نریزد

2 هوس تو هیچ طبعی نپزد که سر نبازد ز پی تو هیچ مرغی نپرد که پر نریزد

3 دلم از غمت زمانی نتواند ار ننالد مژه یک دم آب حسرت نشکیبد ار نریزد

4 که نه من ز دست خوبان نبرم به عاقبت جان تو مرا بکش که خونم ز تو خوبتر نریزد

1 باد آمد و بوی عنبر آورد بادام شکوفه بر سر آورد

2 شاخ گل از اضطراب بلبل با آن همه خار سر درآورد

3 تا پای مبارکش ببوسم قاصد که پیام دلبر آورد

4 ما نامه بدو سپرده بودیم او نافه مشک اذفر آورد

1 کسی به عیب من از خویشتن نپردازد که هر که می‌نگرم با تو عشق می‌بازد

2 فرشته‌ای تو بدین روشنی نه آدمیی نه آدمیست که بر تو نظر نیندازد

3 نه آدمی که اگر آهنین بود شخصی در آفتاب جمالت چو موم بگدازد

4 چنین پسر که تویی راحت روان پدر سزد که مادر گیتی به روی او نازد

1 از این تعلق بیهوده تا به من چه رسد وزان که خون دلم ریخت تا به تن چه رسد

2 به گرد پای سمندش نمی‌رسد مشتاق که دستبوس کند تا بدان دهن چه رسد

3 همه خطای منست این که می‌رود بر من ز دست خویشتنم تا به خویشتن چه رسد

4 بیا که گر به گریبان جان رسد دستم ز شوق پاره کنم تا به پیرهن چه رسد

1 دلم دل از هوس یار بر نمی‌گیرد طریق مردم هشیار بر نمی‌گیرد

2 بلای عشق خدایا ز جان ما برگیر که جان من دل از این کار بر نمی‌گیرد

3 همی‌گدازم و می‌سازم و شکیباییست که پرده از سر اسرار بر نمی‌گیرد

4 وجود خسته من زیر بار جور فلک جفای یار به سربار بر نمی‌گیرد

1 زنده شود هر که پیش دوست بمیرد مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد

2 هر که ز ذوقش درون سینه صفاییست شمع دلش را ز شاهدی نگزیرد

3 طالب عشقی دلی چو موم به دست آر سنگ سیه صورت نگین نپذیرد

4 صورت سنگین دلی کشنده سعدیست هر که بدین صورتش کشند نمیرد

1 انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد

2 امروز یقین شد که تو محبوب خدایی کز عالم جان این همه دل با تو روان کرد

3 مشتاق تو را کی بود آرام و صبوری هرگز نشنیدم که کسی صبر ز جان کرد

4 تا کوه گرفتم ز فراقت مژه‌ام آب چندان بچکانید که بر سنگ نشان کرد

1 کیست آن ماه منور که چنین می‌گذرد تشنه جان می‌دهد و ماء معین می‌گذرد

2 سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای نتوان گفت که زیباتر از این می‌گذرد

3 حور عین می‌گذرد در نظر سوختگان یا مه چارده یا لعبت چین می‌گذرد

4 کام از او کس نگرفتست مگر باد بهار که بر آن زلف و بناگوش و جبین می‌گذرد

1 کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد

2 دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین بلبل خوش سخن و طوطی شکرخا شد

3 که درآموختش این لطف و بلاغت کان روز مردم از عقل به دربرد که او دانا شد

4 شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی چشم بر هم نزدی سرو سهی بالا شد

1 گر آن مراد شبی در کنار ما باشد زهی سعادت و دولت که یار ما باشد

2 اگر هزار غم است از جهانیان بر دل همین بس است که او غمگسار ما باشد

3 به کنج غاری عزلت گزینم از همه خلق گر آن لطیف جهان یار غار ما باشد

4 از آن طرف نپذیرد کمال او نقصان وزین جهت شرف روزگار ما باشد

آثار سعدی شیرازی

77 اثر از غزلیات در دیوان اشعار سعدی شیرازی در سایت شعرنوش جمع آوری شده است. برای پیدا کردن شعر مورد نظر می توانید در این صفحه یا در صفحه های دیگر غزلیات در دیوان اشعار سعدی شیرازی شعر مورد نظر پیدا کنید.
صفحه بعدی
صفحه قبلی