دو چشم مست تو کز خواب صبح از سعدی شیرازی غزل 232
1. دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشهای برانگیزند
1. دو چشم مست تو کز خواب صبح برخیزند
هزار فتنه به هر گوشهای برانگیزند
1. روندگان مقیم از بلا نپرهیزند
گرفتگان ارادت به جور نگریزند
1. آفتاب از کوه سر بر میزند
ماهروی انگشت بر در میزند
1. بلبلی بیدل نوایی میزند
بادپیمایی هوایی میزند
1. توانگران که به جنب سرای درویشند
مروت است که هر وقت از او بیندیشند
1. یار باید که هر چه یار کند
بر مراد خود اختیار کند
1. بخرام بالله تا صبا بیخ صنوبر برکند
برقع برافکن تا بهشت از حور زیور برکند
1. کسی که روی تو بیند نگه به کس نکند
ز عشق سیر نباشد ز عیش بس نکند
1. چه کند بنده که بر جور تحمل نکند
دل اگر تنگ شود مهر تبدل نکند
1. میل بین کان سروبالا میکند
سرو بین کاهنگ صحرا میکند
1. سرو بلند بین که چه رفتار میکند
وآن ماه محتشم که چه گفتار میکند
1. زلف او بر رخ چو جولان میکند
مشک را در شهر ارزان میکند