1 با کاروان مصری چندین شکر نباشد در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد
2 این دلبری و شوخی از سرو و گل نیاید وین شاهدی و شنگی در ماه و خور نباشد
3 گفتم به شیرمردی چشم از نظر بدوزم با تیر چشم خوبان تقوا سپر نباشد
4 ما را نظر به خیرست از حسن ماه رویان هر کو به شر کند میل او خود بشر نباشد
1 از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد میبرم جور تو تا وسع و توانم باشد
2 گر نوازی چه سعادت به از این خواهم یافت ور کشی زار چه دولت به از آنم باشد
3 چون مرا عشق تو از هر چه جهان بازاستد چه غم از سرزنش هر که جهانم باشد
4 تیغ قهر ار تو زنی قوت روحم گردد جام زهر ار تو دهی قوت روانم باشد
1 نظر خدای بینان طلب هوا نباشد سفر نیازمندان قدم خطا نباشد
2 همه وقت عارفان را نظرست و عامیان را نظری معاف دارند و دوم روا نباشد
3 به نسیم صبح باید که نبات زنده باشی نه جماد مرده کان را خبر از صبا نباشد
4 اگرت سعادتی هست که زنده دل بمیری به حیاتی اوفتادی که دگر فنا نباشد
1 چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد که نه در تو باز ماند مگرش بصر نباشد
2 نه طریق دوستان است و نه شرط مهربانی که ز دوستی بمیریم و تو را خبر نباشد
3 مکن ار چه میتوانی که ز خدمتم برانی نزنند سائلی را که دری دگر نباشد
4 به رهت نشسته بودم که نظر کنی به حالم نکنی که چشم مستت ز خمار بر نباشد
1 آن به که نظر باشد و گفتار نباشد تا مدعی اندر پس دیوار نباشد
2 آن بر سر گنج است که چون نقطه به کنجی بنشیند و سرگشته چو پرگار نباشد
3 ای دوست برآور دری از خلق به رویم تا هیچ کسم واقف اسرار نباشد
4 می خواهم و معشوق و زمینی و زمانی کاو باشد و من باشم و اغیار نباشد
1 تا حال منت خبر نباشد در کار منت نظر نباشد
2 تا قوت صبر بود کردیم دیگر چه کنیم اگر نباشد
3 آیین وفا و مهربانی در شهر شما مگر نباشد
4 گویند نظر چرا نبستی تا مشغله و خطر نباشد
1 شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
2 عجبست اگر توانم که سفر کنم ز دستت به کجا رود کبوتر که اسیر باز باشد
3 ز محبتت نخواهم که نظر کنم به رویت که محب صادق آنست که پاکباز باشد
4 به کرشمه عنایت نگهی به سوی ما کن که دعای دردمندان ز سر نیاز باشد
1 شورش بلبلان سحر باشد خفته از صبح بیخبر باشد
2 تیرباران عشق خوبان را دل شوریدگان سپر باشد
3 عاشقان کشتگان معشوقند هر که زندهست در خطر باشد
4 همه عالم جمال طلعت اوست تا که را چشم این نظر باشد
1 سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد
2 مغیلان چیست تا حاجی عنان از کعبه برپیچد خسک در راه مشتاقان بساط پرنیان باشد
3 ندارد با تو بازاری مگر شوریده اسراری که مهرش در میان جان و مهرش بر دهان باشد
4 پری رویا چرا پنهان شوی از مردم چشمم پری را خاصیت آنست کز مردم نهان باشد
1 تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمیباشد چو شمست خاطر رفتن به جز تنها نمیباشد
2 دو چشم از ناز در پیشت فراغ از حال درویشت مگر کز خوبی خویشت نگه در ما نمیباشد
3 ملک یا چشمه نوری پری یا لعبت حوری که بر گلبن گل سوری چنین زیبا نمیباشد
4 پری رویی و مه پیکر سمن بویی و سیمین بر عجب کز حسن رویت در جهان غوغا نمیباشد