1 بازت ندانم از سر پیمان ما که برد باز از نگین عهد تو نقش وفا که برد
2 چندین وفا که کرد چو من در هوای تو وان گه ز دست هجر تو چندین جفا که برد
3 بگریست چشم ابر بر احوال زار من جز آه من به گوش وی این ماجرا که برد
4 گفتم لب تو را که دل من تو بردهای گفتا کدام دل چه نشان کی کجا که برد
1 آن شکرخنده که پرنوش دهانی دارد نه دل من که دل خلق جهانی دارد
2 به تماشای درخت چمنش حاجت نیست هر که در خانه چنو سرو روانی دارد
3 کافران از بت بیجان چه تمتع دارند باری آن بت بپرستند که جانی دارد
4 ابرویش خم به کمان ماند و قد راست به تیر کس ندیدم که چنین تیر و کمانی دارد
1 هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد صد کاروان عالم اسرار بگذرد
2 مست شراب و خواب و جوانی و شاهدی هر لحظه پیش مردم هشیار بگذرد
3 هر گه که بگذرد بکشد دوستان خویش وین دوست منتظر که دگربار بگذرد
4 گفتم به گوشهای بنشینم چو عاقلان دیوانهام کند چو پری وار بگذرد
1 تو را ز حال پریشان ما چه غم دارد اگر چراغ بمیرد صبا چه غم دارد
2 تو را که هر چه مرادست میرود از پیش ز بی مرادی امثال ما چه غم دارد
3 تو پادشاهی گر چشم پاسبان همه شب به خواب درنرود پادشا چه غم دارد
4 خطاست این که دل دوستان بیازاری ولیک قاتل عمد از خطا چه غم دارد
1 کیست آن ماه منور که چنین میگذرد تشنه جان میدهد و ماء معین میگذرد
2 سرو اگر نیز تحول کند از جای به جای نتوان گفت که زیباتر از این میگذرد
3 حور عین میگذرد در نظر سوختگان یا مه چارده یا لعبت چین میگذرد
4 کام از او کس نگرفتست مگر باد بهار که بر آن زلف و بناگوش و جبین میگذرد
1 کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد
2 دیگر این مرغ کی از بیضه برآمد که چنین بلبل خوش سخن و طوطی شکرخا شد
3 که درآموختش این لطف و بلاغت کان روز مردم از عقل به دربرد که او دانا شد
4 شاخکی تازه برآورد صبا بر لب جوی چشم بر هم نزدی سرو سهی بالا شد
1 هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد
2 آن کس که دلی دارد آراسته معنی گر هر دو جهان باشد در پای یکی ریزد
3 گر سیل عقاب آید شوریده نیندیشد ور تیر بلا بارد دیوانه نپرهیزد
4 آخر نه منم تنها در بادیه سودا عشق لب شیرینت بس شور برانگیزد
1 بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد دریای آتشینم در دیده موج خون زد
2 خود کرده بود غارت عشقش حوالی دل بازم به یک شبیخون بر ملک اندرون زد
3 دیدار دلفروزش در پایم ارغوان ریخت گفتار جان فزایش در گوشم ارغنون زد
4 دیوانگان خود را میبست در سلاسل هر جا که عاقلی بود اینجا دم از جنون زد
1 آه اگر دست دل من به تمنا نرسد یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد
2 غم هجران به سویتتر از این قسمت کن کاین همه درد به جان من تنها نرسد
3 سروبالای منا گر به چمن برگذری سرو بالای تو را سرو به بالا نرسد
4 چون تویی را چو منی در نظر آید هیهات که قیامت رسد این رشته به هم یا نرسد
1 کدام چاره سگالم که با تو درگیرد کجا روم که دل من دل از تو برگیرد
2 ز چشم خلق فتادم هنوز و ممکن نیست که چشم شوخ من از عاشقی حذر گیرد
3 دل ضعیف مرا نیست زور بازوی آن که پیش تیر غمت صابری سپر گیرد
4 چو تلخ عیشی من بشنوی به خنده درآی که گر به خنده درآیی جهان شکر گیرد