به حدیث در نیایی که لبت از سعدی شیرازی غزل 188
1. به حدیث در نیایی که لبت شکر نریزد
نچمی که شاخ طوبی به ستیزه بر نریزد
1. به حدیث در نیایی که لبت شکر نریزد
نچمی که شاخ طوبی به ستیزه بر نریزد
1. آه اگر دست دل من به تمنا نرسد
یا دل از چنبر عشق تو به من وانرسد
1. از این تعلق بیهوده تا به من چه رسد
وزان که خون دلم ریخت تا به تن چه رسد
1. کی برست این گل خندان و چنین زیبا شد
آخر این غوره نوخاسته چون حلوا شد
1. گر آن مراد شبی در کنار ما باشد
زهی سعادت و دولت که یار ما باشد
1. شورش بلبلان سحر باشد
خفته از صبح بیخبر باشد
1. شب عاشقان بیدل چه شبی دراز باشد
تو بیا کز اول شب در صبح باز باشد
1. از تو دل برنکنم تا دل و جانم باشد
میبرم جور تو تا وسع و توانم باشد
1. سر جانان ندارد هر که او را خوف جان باشد
به جان گر صحبت جانان برآید رایگان باشد
1. نظر خدای بینان طلب هوا نباشد
سفر نیازمندان قدم خطا نباشد
1. با کاروان مصری چندین شکر نباشد
در لعبتان چینی زین خوبتر نباشد