1 کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت
2 باد بوی گل رویش به گلستان آورد آب گلزار بشد رونق عطار برفت
3 صورت یوسف نادیده صفت میکردیم چون بدیدیم زبان سخن از کار برفت
4 بعد از این عیب و ملامت نکنم مستان را که مرا در حق این طایفه انکار برفت
1 دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت
2 خال مشکین تو از بنده چرا در خط شد مگر از دود دلم روی تو سودا بگرفت
3 دوش چون مشعله شوق تو بگرفت وجود سایهای در دلم انداخت که صد جا بگرفت
4 به دم سرد سحرگاهی من بازنشست هر چراغی که زمین از دل صهبا بگرفت
1 عشق در دل ماند و یار از دست رفت دوستان دستی که کار از دست رفت
2 ای عجب گر من رسم در کام دل کی رسم چون روزگار از دست رفت
3 بخت و رای و زور و زر بودم دریغ کاندر این غم هر چهار از دست رفت
4 عشق و سودا و هوس در سر بماند صبر و آرام و قرار از دست رفت
1 آفرین خدای بر جانت که چه شیرین لبست و دندانت
2 هر که را گم شدست یوسف دل گو ببین در چه زنخدانت
3 فتنه در پارس بر نمیخیزد مگر از چشمهای فتانت
4 سرو اگر نیز آمدی و شدی نرسیدی بگرد جولانت
1 ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت زیبا نتواند دید الا نظر پاکت
2 گر منزلتی دارم بر خاک درت میرم باشد که گذر باشد یک روز بر آن خاکت
3 دانم که سرم روزی در پای تو خواهد شد هم در تو گریزندم دست من و فتراکت
4 ای چشم خرد حیران در منظر مطبوعت وی دست نظر کوتاه از دامن ادراکت
1 ای که رحمت مینیاید بر منت آفرین بر جان و رحمت بر تنت
2 قامتت گویم که دلبندست و خوب یا سخن یا آمدن یا رفتنت
3 شرمش از روی تو باید آفتاب کاندرآید بامداد از روزنت
4 حسن اندامت نمیگویم به شرح خود حکایت میکند پیراهنت
1 هر که دلارام دید از دلش آرام رفت چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
2 یاد تو میرفت و ما عاشق و بیدل بدیم پرده برانداختی کار به اتمام رفت
3 ماه نتابد به روز چیست که در خانه تافت سرو نروید به بام کیست که بر بام رفت
4 مشعلهای برفروخت پرتو خورشید عشق خرمن خاصان بسوخت خانگه عام رفت
1 این که تو داری قیامتست نه قامت وین نه تبسم که معجزست و کرامت
2 هر که تماشای روی چون قمرت کرد سینه سپر کرد پیش تیر ملامت
3 هر شب و روزی که بی تو میرود از عمر بر نفسی میرود هزار ندامت
4 عمر نبود آن چه غافل از تو نشستم باقی عمر ایستادهام به غرامت
1 چشمت چو تیغ غمزه خونخوار برگرفت با عقل و هوش خلق به پیکار برگرفت
2 عاشق ز سوز درد تو فریاد درنهاد مؤمن ز دست عشق تو زنار برگرفت
3 عشقت بنای عقل به کلی خراب کرد جورت در امید به یک بار برگرفت
4 شوری ز وصف روی تو در خانگه فتاد صوفی طریق خانه خمار برگرفت
1 جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت مویی نفروشم به همه ملک جهانت
2 شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت تو خود شکری یا عسلست آب دهانت
3 یک روز عنایت کن و تیری به من انداز باشد که تفرج بکنم دست و کمانت
4 گر راه بگردانی و گر روی بپوشی من مینگرم گوشه چشم نگرانت