ای که رحمت مینیاید بر از سعدی شیرازی غزل 144
1. ای که رحمت مینیاید بر منت
آفرین بر جان و رحمت بر تنت
1. ای که رحمت مینیاید بر منت
آفرین بر جان و رحمت بر تنت
1. آفرین خدای بر جانت
که چه شیرین لبست و دندانت
1. ای جان خردمندان گوی خم چوگانت
بیرون نرود گویی کافتاد به میدانت
1. جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت
مویی نفروشم به همه ملک جهانت
1. چو نیست راه برون آمدن ز میدانت
ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت
1. چه لطیفست قبا بر تن چون سرو روانت
آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت
1. خوش میروی به تنها تنها فدای جانت
مدهوش میگذاری یاران مهربانت
1. گر جان طلبی فدای جانت
سهلست جواب امتحانت
1. بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت
به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت
1. سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت
تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت
1. جان من! جان من فدای تو باد
هیچت از دوستان نیاید یاد