1 گر صبر دل از تو هست و گر نیست هم صبر که چاره دگر نیست
2 ای خواجه به کوی دلستانان زنهار مرو که ره به در نیست
3 دانند جهانیان که در عشق اندیشه عقل معتبر نیست
4 گویند به جانبی دگر رو وز جانب او عزیزتر نیست
1 در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست زرق نفروشم و زهدی ننمایم کان نیست
2 ای که منظور ببینی و تأمل نکنی گر تو را قوت این هست مرا امکان نیست
3 ترک خوبان خطا عین صوابست ولیک چه کند بنده که بر نفس خودش فرمان نیست
4 من دگر میل به صحرا و تماشا نکنم که گلی همچو رخ تو به همه بستان نیست
1 خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست طاقت بار فراق این همه ایامم نیست
2 خالی از ذکر تو عضوی چه حکایت باشد سر مویی به غلط در همه اندامم نیست
3 میل آن دانه خالم نظری بیش نبود چون بدیدم ره بیرون شدن از دامم نیست
4 شب بر آنم که مگر روز نخواهد بودن بامدادت که نبینم طمع شامم نیست
1 ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
2 خلق را بیدار باید بود از آب چشم من وین عجب کان وقت میگریم که کس بیدار نیست
3 نوک مژگانم به سرخی بر بیاض روی زرد قصه دل مینویسد حاجت گفتار نیست
4 بیدلان را عیب کردم لاجرم بیدل شدم آن گنه را این عقوبت همچنان بسیار نیست
1 کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست
2 سرو زیبا و به زیبایی بالای تو نه شهد شیرین و به شیرینی گفتار تو نیست
3 خود که باشد که تو را بیند و عاشق نشود مگرش هیچ نباشد که خریدار تو نیست
4 کس ندیدست تو را یک نظر اندر همه عمر که همه عمر دعاگوی و هوادار تو نیست
1 دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست گر دردمند عشق بنالد غریب نیست
2 دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای قول ناصح و پند ادیب نیست
3 هر کو شراب عشق نخوردهست و درد درد آنست کز حیات جهانش نصیب نیست
4 در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست
1 در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست از گل و لاله گزیرست و ز گلرویان نیست
2 دل گم کرده در این شهر نه من میجویم هیچ کس نیست که مطلوب مرا جویان نیست
3 آن پری زاده مه پاره که دلبند منست کس ندانم که به جان در طلبش پویان نیست
4 ساربانا خبر از دوست بیاور که مرا خبر از دشمن و اندیشه بدگویان نیست
1 خیال روی توام دوش در نظر میگشت وجود خستهام از عشق بیخبر میگشت
2 همای شخص من از آشیان شادی دور چو مرغ حلق بریده به خاک بر میگشت
3 دل ضعیفم از آن کرد آه خون آلود که در میانه خونابه جگر میگشت
4 چنان غریو برآورده بودم از غم عشق که بر موافقتم زهره نوحه گر میگشت
1 دلی که دید که پیرامن خطر میگشت چو شمع زار و چو پروانه در به در میگشت
2 هزار گونه غم از چپ و راست دامنگیر هنوز در تک و پوی غمی دگر میگشت
3 سرش مدام ز شور شراب عشق خراب چو مست دایم از آن گرد شور و شر میگشت
4 چو بیدلان همه در کار عشق میآویخت چو ابلهان همه از راه عقل بر میگشت
1 چو ابر زلف تو پیرامن قمر میگشت ز ابر دیده کنارم به اشک تر میگشت
2 ز شور عشق تو در کام جان خسته من جواب تلخ تو شیرینتر از شکر میگشت
3 خوی عذار تو بر خاک تیره میافتاد وجود مرده از آن آب جانور میگشت
4 اگر مرا به زر و سیم دسترس بودی ز سیم سینه تو کار من چو زر میگشت