1 دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست گر دردمند عشق بنالد غریب نیست
2 دانند عاقلان که مجانین عشق را پروای قول ناصح و پند ادیب نیست
3 هر کو شراب عشق نخوردهست و درد درد آنست کز حیات جهانش نصیب نیست
4 در مشک و عود و عنبر و امثال طیبات خوشتر ز بوی دوست دگر هیچ طیب نیست
1 آب حیات من است خاک سر کوی دوست گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
2 ولوله در شهر نیست جز شکن زلف یار فتنه در آفاق نیست جز خم ابروی دوست
3 داروی مشتاق چیست زهر ز دست نگار مرهم عشاق چیست زخم ز بازوی دوست
4 دوست به هندوی خود گر بپذیرد مرا گوش من و تا به حشر حلقه هندوی دوست
1 مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست قرین دوست به هر جا که هست خوش جاییست
2 کسی که روی تو دیدست از او عجب دارم که باز در همه عمرش سر تماشاییست
3 امید وصل مدار و خیال دوست مبند گرت به خویشتن از ذکر دوست پرواییست
4 چو بر ولایت دل دست یافت لشکر عشق به دست باش که هر بامداد یغماییست
1 بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست
2 روا بود که چنین بیحساب دل ببری مکن که مظلمه خلق را جزایی هست
3 توانگران را عیبی نباشد ار وقتی نظر کنند که در کوی ما گدایی هست
4 به کام دشمن و بیگانه رفت چندین روز ز دوستان نشنیدم که آشنایی هست
1 مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
2 چنان به دام تو الفت گرفت مرغ دلم که یاد مینکند عهد آشیان ای دوست
3 گرم تو در نگشایی کجا توانم رفت به راستان که بمیرم بر آستان ای دوست
4 دلی شکسته و جانی نهاده بر کف دست بگو بیار که گویم بگیر هان ای دوست
1 کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست
2 نه حلالست که دیدار تو بیند هر کس که حرامست بر آن کش نظری طاهر نیست
3 همه کس را مگر این ذوق نباشد که مرا کان چه من مینگرم بر دگری ظاهر نیست
4 هر شبی روزی و هر روز زوالی دارد شب وصل من و معشوق مرا آخر نیست
1 جان ندارد هر که جانانیش نیست تنگ عیشست آن که بستانیش نیست
2 هر که را صورت نبندد سر عشق صورتی دارد ولی جانیش نیست
3 گر دلی داری به دلبندی بده ضایع آن کشور که سلطانیش نیست
4 کامران آن دل که محبوبیش هست نیکبخت آن سر که سامانیش نیست
1 با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست
2 ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد ترس تنهاییست ور نه بیم رسواییم نیست
3 مرد گستاخی نیم تا جان در آغوشت کشم بوسه بر پایت دهم چون دست بالاییم نیست
4 بر گلت آشفتهام بگذار تا در باغ وصل زاغ بانگی میکنم چون بلبل آواییم نیست
1 هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست
2 در که خواهم بستن آن دل کز وصالت برکنم چون تو در عالم نباشد ور نه عالم تنگ نیست
3 شاهد ما را نه هر چشمی چنان بیند که هست صنع را آیینهای باید که بر وی زنگ نیست
4 با زمانی دیگر انداز ای که پندم میدهی کاین زمانم گوش بر چنگست و دل در چنگ نیست
1 روز وصلم قرار دیدن نیست شب هجرانم آرمیدن نیست
2 طاقت سر بریدنم باشد وز حبیبم سر بریدن نیست
3 مطرب از دست من به جان آمد که مرا طاقت شنیدن نیست
4 دست بیچاره چون به جان نرسد چاره جز پیرهن دریدن نیست