چو ابر زلف تو پیرامن قمر از سعدی شیرازی غزل 132
1. چو ابر زلف تو پیرامن قمر میگشت
ز ابر دیده کنارم به اشک تر میگشت
1. چو ابر زلف تو پیرامن قمر میگشت
ز ابر دیده کنارم به اشک تر میگشت
1. خیال روی توام دوش در نظر میگشت
وجود خستهام از عشق بیخبر میگشت
1. دلی که دید که پیرامن خطر میگشت
چو شمع زار و چو پروانه در به در میگشت
1. آن را که میسر نشود صبر و قناعت
باید که ببندد کمر خدمت و طاعت
1. ای دیدنت آسایش و خندیدنت آفت
گوی از همه خوبان بربودی به لطافت
1. کیست آن لعبت خندان که پری وار برفت
که قرار از دل دیوانه به یک بار برفت
1. عشق در دل ماند و یار از دست رفت
دوستان دستی که کار از دست رفت
1. دلم از دست غمت دامن صحرا بگرفت
غمت از سر ننهم گر دلت از ما بگرفت
1. چشمت چو تیغ غمزه خونخوار برگرفت
با عقل و هوش خلق به پیکار برگرفت
1. هر که دلارام دید از دلش آرام رفت
چشم ندارد خلاص هر که در این دام رفت
1. ای کسوت زیبایی بر قامت چالاکت
زیبا نتواند دید الا نظر پاکت
1. این که تو داری قیامتست نه قامت
وین نه تبسم که معجزست و کرامت