هر چه در روی تو گویند به از سعدی شیرازی غزل 110
1. هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست
وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست
1. هر چه در روی تو گویند به زیبایی هست
وان چه در چشم تو از شوخی و رعنایی هست
1. مشنو ای دوست که غیر از تو مرا یاری هست
یا شب و روز به جز فکر توام کاری هست
1. زهی رفیق که با چون تو سروبالاییست
که از خدای بر او نعمتی و آلاییست
1. مرا از آن چه که بیرون شهر صحراییست
قرین دوست به هر جا که هست خوش جاییست
1. دردیست درد عشق که هیچش طبیب نیست
گر دردمند عشق بنالد غریب نیست
1. کیست آن کش سر پیوند تو در خاطر نیست
یا نظر با تو ندارد مگرش ناظر نیست
1. گر صبر دل از تو هست و گر نیست
هم صبر که چاره دگر نیست
1. ای که گفتی هیچ مشکل چون فراق یار نیست
گر امید وصل باشد همچنان دشوار نیست
1. جان ندارد هر که جانانیش نیست
تنگ عیشست آن که بستانیش نیست
1. هر چه خواهی کن که ما را با تو روی جنگ نیست
پنجه بر زورآوران انداختن فرهنگ نیست
1. خبرت هست که بی روی تو آرامم نیست
طاقت بار فراق این همه ایامم نیست