1 کس به چشمم در نمیآید که گویم مثل اوست خود به چشم عاشقان صورت نبندد مثل دوست
2 هر که با مستان نشیند ترک مستوری کند آبروی نیکنامان در خرابات آب جوست
3 جز خداوندان معنی را نغلطاند سماع اولت مغزی بباید تا برون آیی ز پوست
4 بندهام گو تاج خواهی بر سرم نه یا تبر هر چه پیش عاشقان آید ز معشوقان نکوست
1 با خردمندی و خوبی پارسا و نیکخوست صورتی هرگز ندیدم کاین همه معنی در اوست
2 گر خیال یاری اندیشند باری چون تو یار یا هوای دوستی ورزند باری چون تو دوست
3 خاک پایش بوسه خواهم داد آبم گو ببر آبروی مهربانان پیش معشوق آب جوست
4 شاهدش دیدار و گفتن فتنه اش ابرو و چشم نادرش بالا و رفتن دلپذیرش طبع و خوست
1 یار من آن که لطف خداوند یار اوست بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
2 دریای عشق را به حقیقت کنار نیست ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
3 در عهد لیلی این همه مجنون نبودهاند وین فتنه برنخاست که در روزگار اوست
4 صاحبدلی نماند در این فصل نوبهار الا که عاشق گل و مجروح خار اوست
1 آن که دل من چو گوی در خم چوگان اوست موقف آزادگان بر سر میدان اوست
2 ره به در از کوی دوست نیست که بیرون برند سلسله پای جمع زلف پریشان اوست
3 چند نصیحت کنند بیخبرانم به صبر درد مرا ای حکیم صبر نه درمان اوست
4 گر کند انعام او در من مسکین نگاه ور نکند حاکمست بنده به فرمان اوست
1 ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست
2 حال از دهان دوست شنیدن چه خوش بود یا از دهان آن که شنید از دهان دوست
3 ای یار آشنا علم کاروان کجاست تا سر نهیم بر قدم ساربان دوست
4 گر زر فدای دوست کنند اهل روزگار ما سر فدای پای رسالت رسان دوست
1 ز هر چه هست گزیرست و ناگزیر از دوست به قول هر که جهان مهر برمگیر از دوست
2 به بندگی و صغیری گرت قبول کند سپاس دار که فضلی بود کبیر از دوست
3 به جای دوست گرت هر چه در جهان بخشند رضا مده که متاعی بود حقیر از دوست
4 جهان و هر چه در او هست با نعیم بهشت نه نعمتیست که بازآورد فقیر از دوست
1 تا دستها کمر نکنی بر میان دوست بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
2 دانی حیات کشته شمشیر عشق چیست سیبی گزیدن از رخ چون بوستان دوست
3 بر ماجرای خسرو و شیرین قلم کشید شوری که در میان من است و میان دوست
4 خصمی که تیر کافرش اندر غزا نکشت خونش بریخت ابروی همچون کمان دوست
1 صبح میخندد و من گریه کنان از غم دوست ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست
2 بر خودم گریه همیآید و بر خنده تو تا تبسم چه کنی بیخبر از مبسم دوست
3 ای نسیم سحر از من به دلارام بگوی که کسی جز تو ندانم که بود محرم دوست
4 گو کم یار برای دل اغیار مگیر دشمن این نیک پسندد که تو گیری کم دوست
1 خورشید زیر سایه زلف چو شام اوست طوبی غلام قد صنوبرخرام اوست
2 آن قامتست نی به حقیقت قیامتست زیرا که رستخیز من اندر قیام اوست
3 بر مرگ دل خوشست در این واقعه مرا کآب حیات در لب یاقوت فام اوست
4 بوی بهار میدمدم یا نسیم صبح باد بهشت میگذرد یا پیام اوست
1 ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست
2 اگر جهان همه دشمن شود ز دامن تو به تیغ مرگ شود دست من رها ای دوست
3 سرم فدای قفای ملامتست چه باک گرم بود سخن دشمن از قفا ای دوست
4 به ناز اگر بخرامی جهان خراب کنی به خون خسته اگر تشنهای هلا ای دوست