1 یار من آن که لطف خداوند یار اوست بیداد و داد و رد و قبول اختیار اوست
2 دریای عشق را به حقیقت کنار نیست ور هست پیش اهل حقیقت کنار اوست
3 در عهد لیلی این همه مجنون نبودهاند وین فتنه برنخاست که در روزگار اوست
4 صاحبدلی نماند در این فصل نوبهار الا که عاشق گل و مجروح خار اوست
1 بتا هلاک شود دوست در محبت دوست که زندگانی او در هلاک بودن اوست
2 مرا جفا و وفای تو پیش یک سان است که هر چه دوست پسندد به جای دوست نکوست
3 مرا و عشق تو گیتی به یک شکم زادهست دو روح در بدنی چون دو مغز در یک پوست
4 هر آنچه بر سر آزادگان رود زیباست علیالخصوص که از دست یار زیباخوست
1 گر کسی سرو شنیدهست که رفتهست این است یا صنوبر که بناگوش و برش سیمین است
2 نه بلندیست به صورت که تو معلوم کنی که بلند از نظر مردم کوتهبین است
3 خواب در عهد تو در چشم من آید هیهات عاشقی کار سری نیست که بر بالین است
4 همه آرام گرفتند و شب از نیمه گذشت وآنچه در خواب نشد چشم من و پروین است
1 سفر دراز نباشد به پای طالب دوست که زنده ابدست آدمی که کشته اوست
2 شراب خورده معنی چو در سماع آید چه جای جامه که بر خویشتن بدرد پوست
3 هر آن که با رخ منظور ما نظر دارد به ترک خویش بگوید که خصم عربده جوست
4 حقیر تا نشماری تو آب چشم فقیر که قطره قطره باران چو با هم آمد جوست
1 مگر نسیم سحر بوی زلف یار منست که راحت دل رنجور بیقرار منست
2 به خواب درنرود چشم بخت من همه عمر گرش به خواب ببینم که در کنار منست
3 اگر معاینه بینم که قصد جان دارد به جان مضایقه با دوستان نه کار منست
4 حقیقت آن که نه درخورد اوست جان عزیز ولیک درخور امکان و اقتدار منست
1 سرمست درآمد از درم دوست لب خنده زنان چو غنچه در پوست
2 چون دیدمش آن رخ نگارین در خود به غلط شدم که این اوست
3 رضوان در خلد باز کردند کز عطر مشام روح خوش بوست
4 پیش قدمش به سر دویدم در پای فتادمش که ای دوست
1 هزار سختی اگر بر من آید آسان است که دوستی و ارادت هزار چندان است
2 سفر دراز نباشد به پای طالب دوست که خار دشت محبت گل است و ریحان است
3 اگر تو جور کنی جور نیست تربیتست و گر تو داغ نهی داغ نیست درمان است
4 نه آبروی که گر خون دل بخواهی ریخت مخالفت نکنم آن کنم که فرمان است
1 ز من مپرس که در دست او دلت چونست ازو بپرس که انگشتهاش در خونست
2 وگر حدیث کنم تندرست را چه خبر که اندرون جراحت رسیدگان چونست
3 به حسن طلعت لیلی نگاه مینکند فتاده در پی بیچارهای که مجنونست
4 خیال روی کسی در سرست هر کس را مرا خیال کسی کز خیال بیرونست
1 بخت جوان دارد آن که با تو قرین است پیر نگردد که در بهشت برین است
2 دیگر از آن جانبم نماز نباشد گر تو اشارت کنی که قبله چنین است
3 آینهای پیش آفتاب نهادست بر در آن خیمه یا شعاع جبین است
4 گر همه عالم ز لوح فکر بشویند عشق نخواهد شدن که نقش نگین است
1 با همه مهر و با منش کینست چه کنم حظ بخت من اینست
2 شاید ای نفس تا دگر نکنی پنجه با ساعدی که سیمینست
3 ننهد پای تا نبیند جای هر که را چشم مصلحت بینست
4 مثل زیرکان و چنبر عشق طفل نادان و مار رنگینست