صبح میخندد و من گریه کنان از سعدی شیرازی غزل 99
1. صبح میخندد و من گریه کنان از غم دوست
ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست
1. صبح میخندد و من گریه کنان از غم دوست
ای دم صبح چه داری خبر از مقدم دوست
1. این مطرب از کجاست که برگفت نام دوست
تا جان و جامه بذل کنم بر پیام دوست
1. ای پیک پی خجسته که داری نشان دوست
با ما مگو به جز سخن دل نشان دوست
1. تا دستها کمر نکنی بر میان دوست
بوسی به کام دل ندهی بر دهان دوست
1. ز حد گذشت جدایی میان ما ای دوست
بیا بیا که غلام توام بیا ای دوست
1. مرا تو غایت مقصودی از جهان ای دوست
هزار جان عزیزت فدای جان ای دوست
1. آب حیات من است خاک سر کوی دوست
گر دو جهان خرمیست ما و غم روی دوست
1. شادی به روزگار گدایان کوی دوست
بر خاک ره نشسته به امید روی دوست
1. صبحدم خاکی به صحرا برد باد از کوی دوست
بوستان در عنبر سارا گرفت از بوی دوست
1. مرا خود با تو چیزی در میان هست
و گر نه روی زیبا در جهان هست
1. بیا بیا که مرا با تو ماجرایی هست
بگوی اگر گنهی رفت و گر خطایی هست