با فراقت چند سازم برگ تنهاییم از سعدی شیرازی غزل 121
1. با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست
دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست
1. با فراقت چند سازم برگ تنهاییم نیست
دستگاه صبر و پایاب شکیباییم نیست
1. در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست
زرق نفروشم و زهدی ننمایم کان نیست
1. در من این هست که صبرم ز نکورویان نیست
از گل و لاله گزیرست و ز گلرویان نیست
1. روز وصلم قرار دیدن نیست
شب هجرانم آرمیدن نیست
1. کس ندانم که در این شهر گرفتار تو نیست
هیچ بازار چنین گرم که بازار تو نیست
1. نه خود اندر زمین نظیر تو نیست
که قمر چون رخ منیر تو نیست
1. دل نماندست که گوی خم چوگان تو نیست
خصم را پای گریز از سر میدان تو نیست
1. چو ترک دلبر من شاهدی به شنگی نیست
چو زلف پرشکنش حلقه فرنگی نیست
1. خسرو آنست که در صحبت او شیرینیست
در بهشتست که همخوابه حورالعینیست
1. دوش دور از رویت ای جان جانم از غم تاب داشت
ابر چشمم بر رخ از سودای دل سیلاب داشت
1. دوشم آن سنگ دل پریشان داشت
یار دل برده دست بر جان داشت