زان گه که بر آن صورت خوبم از سعدی شیرازی غزل 155
1. زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد
1. زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد
از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد
1. فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد
دودش به سر درآمد و از پای درفتاد
1. پیش رویت قمر نمیتابد
خور ز حکم تو سر نمیتابد
1. مویت رها مکن که چنین بر هم اوفتد
کآشوب حسن روی تو در عالم اوفتد
1. نه آن شبست که کس در میان ما گنجد
به خاک پایت اگر ذره در هوا گنجد
1. حدیث عشق به طومار در نمیگنجد
بیان دوست به گفتار در نمیگنجد
1. کس این کند که ز یار و دیار برگردد
کند هرآینه چون روزگار برگردد
1. طرفه میدارند یاران صبر من بر داغ و درد
داغ و دردی کز تو باشد خوشترست از باغ ورد
1. هر که می با تو خورد عربده کرد
هر که روی تو دید عشق آورد
1. دیدار یار غایب دانی چه ذوق دارد
ابری که در بیابان بر تشنهای ببارد
1. که میرود به شفاعت که دوست بازآرد
که عیش خلوت بی او کدورتی دارد