1 زان گه که بر آن صورت خوبم نظر افتاد از صورت بی طاقتیم پرده برافتاد
2 گفتیم که عقل از همه کاری به درآید بیچاره فروماند چو عشقش به سر افتاد
3 شمشیر کشیدست نظر بر سر مردم چون پای بدارم که ز دستم سپر افتاد
4 در سوخته پنهان نتوان داشتن آتش ما هیچ نگفتیم و حکایت به درافتاد
1 بیا که نوبت صلح است و دوستی و عنایت به شرط آن که نگوییم از آن چه رفت حکایت
2 بر این یکی شده بودم که گرد عشق نگردم قضای عشق درآمد بدوخت چشم درایت
3 ملامت من مسکین کسی کند که نداند که عشق تا به چه حد است و حسن تا به چه غایت
4 ز حرص من چه گشاید تو ره به خویشتنم ده که چشم سعی ضعیف است بی چراغ هدایت
1 گر جان طلبی فدای جانت سهلست جواب امتحانت
2 سوگند به جانت ار فروشم یک موی به هر که در جهانت
3 با آن که تو مهر کس نداری کس نیست که نیست مهربانت
4 وین سر که تو داری ای ستمکار بس سر برود بر آستانت
1 چه لطیفست قبا بر تن چون سرو روانت آه اگر چون کمرم دست رسیدی به میانت
2 در دلم هیچ نیاید مگر اندیشه وصلت تو نه آنی که دگر کس بنشیند به مکانت
3 گر تو خواهی که یکی را سخن تلخ بگویی سخن تلخ نباشد چو برآید به دهانت
4 نه من انگشت نمایم به هواداری رویت که تو انگشت نمایی و خلایق نگرانت
1 خوش میروی به تنها تنها فدای جانت مدهوش میگذاری یاران مهربانت
2 آیینهای طلب کن تا روی خود ببینی وز حسن خود بماند انگشت در دهانت
3 قصد شکار داری یا اتفاق بستان عزمی درست باید تا میکشد عنانت
4 ای گلبن خرامان با دوستان نگه کن تا بگذرد نسیمی بر ما ز بوستانت
1 جان من! جان من فدای تو باد هیچت از دوستان نیاید یاد
2 می روی و التفات مینکنی سرو هرگز چنین نرفت آزاد
3 آفرین خدای بر پدری که تو پرورد و مادری که تو زاد
4 بخت نیکت به منتهای امید برساناد و چشم بد مرساد
1 سر تسلیم نهادیم به حکم و رایت تا چه اندیشه کند رای جهان آرایت
2 تو به هر جا که فرود آمدی و خیمه زدی کس دیگر نتواند که بگیرد جایت
3 همچو مستسقی بر چشمه نوشین زلال سیر نتوان شدن از دیدن مهرافزایت
4 روزگاریست که سودای تو در سر دارم مگرم سر برود تا برود سودایت
1 چو نیست راه برون آمدن ز میدانت ضرورتست چو گوی احتمال چوگانت
2 به راستی که نخواهم بریدن از تو امید به دوستی که نخواهم شکست پیمانت
3 گرم هلاک پسندی ورم بقا بخشی به هر چه حکم کنی نافذست فرمانت
4 اگر تو عید همایون به عهد بازآیی بخیلم ار نکنم خویشتن به قربانت
1 فرهاد را چو بر رخ شیرین نظر فتاد دودش به سر درآمد و از پای درفتاد
2 مجنون ز جام طلعت لیلی چو مست شد فارغ ز مادر و پدر و سیم و زر فتاد
3 رامین چو اختیار غم عشق ویس کرد یک بارگی جدا ز کلاه و کمر فتاد
4 وامق چو کارش از غم عذرا به جان رسید کارش مدام با غم و آه سحر فتاد
1 جان و تنم ای دوست فدای تن و جانت مویی نفروشم به همه ملک جهانت
2 شیرینتر از این لب نشنیدم که سخن گفت تو خود شکری یا عسلست آب دهانت
3 یک روز عنایت کن و تیری به من انداز باشد که تفرج بکنم دست و کمانت
4 گر راه بگردانی و گر روی بپوشی من مینگرم گوشه چشم نگرانت