هر گه که بر من آن بت عیار از سعدی شیرازی غزل 177
1. هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد
صد کاروان عالم اسرار بگذرد
1. هر گه که بر من آن بت عیار بگذرد
صد کاروان عالم اسرار بگذرد
1. کیست آن فتنه که با تیر و کمان میگذرد
وان چه تیرست که در جوشن جان میگذرد
1. کیست آن ماه منور که چنین میگذرد
تشنه جان میدهد و ماء معین میگذرد
1. انصاف نبود آن رخ دلبند نهان کرد
زیرا که نه روییست کز او صبر توان کرد
1. باد آمد و بوی عنبر آورد
بادام شکوفه بر سر آورد
1. زنده شود هر که پیش دوست بمیرد
مرده دلست آن که هیچ دوست نگیرد
1. کدام چاره سگالم که با تو درگیرد
کجا روم که دل من دل از تو برگیرد
1. دلم دل از هوس یار بر نمیگیرد
طریق مردم هشیار بر نمیگیرد
1. کسی به عیب من از خویشتن نپردازد
که هر که مینگرم با تو عشق میبازد
1. بگذشت و بازم آتش در خرمن سکون زد
دریای آتشینم در دیده موج خون زد
1. هشیار کسی باید کز عشق بپرهیزد
وین طبع که من دارم با عقل نیامیزد