تا حال منت خبر نباشد از سعدی شیرازی غزل 199
1. تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد
1. تا حال منت خبر نباشد
در کار منت نظر نباشد
1. چه کسی که هیچ کس را به تو بر نظر نباشد
که نه در تو باز ماند مگرش بصر نباشد
1. آن به که نظر باشد و گفتار نباشد
تا مدعی اندر پس دیوار نباشد
1. جنگ از طرف دوست دل آزار نباشد
یاری که تحمل نکند یار نباشد
1. تو را نادیدن ما غم نباشد
که در خیلت به از ما کم نباشد
1. گر گویمت که سروی سرو این چنین نباشد
ور گویمت که ماهی مه بر زمین نباشد
1. اگر سروی به بالای تو باشد
نه چون بشن دلارای تو باشد
1. در پای تو افتادن شایسته دمی باشد
ترک سر خود گفتن زیبا قدمی باشد
1. تو را خود یک زمان با ما سر صحرا نمیباشد
چو شمست خاطر رفتن به جز تنها نمیباشد
1. مرا به عاقبت این شوخ سیمتن بکشد
چو شمع سوخته روزی در انجمن بکشد
1. تا کی ای دلبر دل من بار تنهایی کشد
ترسم از تنهایی احوالم به رسوایی کشد