در من این عیب قدیمست و به از سعدی شیرازی غزل 266
1. در من این عیب قدیمست و به در مینرود
که مرا بی می و معشوق به سر مینرود
1. در من این عیب قدیمست و به در مینرود
که مرا بی می و معشوق به سر مینرود
1. سروبالایی به صحرا میرود
رفتنش بین تا چه زیبا میرود
1. ای ساربان آهسته رو کآرام جانم میرود
وآن دل که با خود داشتم با دلستانم میرود
1. آنکه مرا آرزوست دیر میسر شود
وینچه مرا در سرست عمر در این سر شود
1. هر لحظه در برم دل از اندیشه خون شود
تا منتهای کار من از عشق چون شود
1. بخت این کند که رای تو با ما یکی شود
تا بشنود حسود و بر او ناوکی شود
1. آن که نقشی دیگرش جایی مصور میشود
نقش او در چشم ما هر روز خوشتر میشود
1. هفتهای میرود از عمر و به ده روز کشید
کز گلستان صفا بوی وفایی ندمید
1. چه سروست آن که بالا مینماید
عنان از دست دلها میرباید
1. نگفتم روزه بسیاری نپاید
ریاضت بگذرد سختی سر آید
1. به حسن دلبر من هیچ در نمیباید
جز این دقیقه که با دوستان نمیپاید