1 نهاد روی به حضرت، چنان که روبه پیر بتیم وا تگران آید از در تیماس
1 حسودانت را داده بهرام نحس ترا بهره کرده سعادت زواش
1 بت، اگرچه لطیف دارد نقش نزد رخسارهٔ تو هست خراش
1 از چه توبه نکند خواجه؟ که هر کجا که بود قدحی می بخورد راست کند زود هراش
1 تو چگونه جهی؟ که دست اجل به سر تو همی زند سر پاش
1 بر هبک نهاده جام باده وان گاه ز هبک نوش کردش
1 همی تا قطب با حورست زیر گنبد اخضر شکر پاشش ز یک پله است و از دیگر فلا سنگش
1 بسا کسا! که جوین نان همی نیابد سیر بسا کسا! که بره است و فرخشه بر خوانش
1 بانگ کردمت، ای فغ سیمین زوش خواندم ترا، که هستی زوش
1 ای دریغا! که موردزار مرا ناگهان باز خورد برف وغیش