1 تا زندهام مرا نیست جز مدح تو دگر کار کشت و درودم اینست، خرمن همین و شد کار
1 گزیده چهار توست، بدو در جهانهان همارا به آخشیج، همارا به کارزار
1 چنان بار برآورد به خویشتن که من گویم: خوردست سوسمار
1 فاخته بر سرو شاهرود بر آورد زخمه فرو هشت زندواف به طنبور
1 علم ابر و تندر بود کوس او کمان آدنیده شود ژاله تیر
1 چون لطیف آید به گاه نوبهار بانگ رود و بانگ کبک و بانگ تز
1 به حق آن خم زلف ، بسان منقار باز به حق آن روی خوب، کز گرفتی براز
1 در عمل تا دیر بازی و درازی ممکنست چون عمل بادا ترا عمر دراز و دیر باز
1 تازیان دوان همی آید همچو اندر فسیله اسب نهاز
1 چون سپرم نه میان بزم به نوروز در مه بهمن بتاز و جان عدو سوز