1 این دار فنا بلند از پستی ما است وین سختی ناتمام از هستی ما است
2 گفتم چه گناه کردهام تا هستم یا رب چه گناه بدتر از هستی ما است
1 هر دل که رهین تن بود او دل نیست در عالم دل خبر ز آب و گل نیست
2 راهی نبود که او بمنزل نرسد جز راه محبت، که در او منزل نیست
1 از کوتهی، ار عمر درازت هوس است جاوید اگر شوی همان یک نفس است
2 خر تیرهٔای الاغ تا کی شرمی درماندهٔای مزبله تا چند بس است
1 ناصح چکنی زبانم از پندم مبند یکبار بیا ببین در آن سرو بلند
2 گر چشم ز روی او توانی برداشت من نیز دل از غمش توانم بر کند
1 ما دیدن عیش تو مدام انگاریم زهر غم تو لذت کام انگاریم
2 ما آب خضر بی تو حرام انگاریم یا زلف و رخ تو، صبح و شام انگاریم
1 رفتم بر آن نگار سیمین غبغب گفتم بسفر میروم ای مه امشب
2 روئی چو قمر،زلف چو عقرب بنمود یعنی که مرو هست قمر در عقرب
1 تا چند دلا تیره و تارت دارند حیرانم من، بهر چکارت دارند
2 مانندهٔ دزدی که کشندش بردار سر گشته درین پای چو نارت دارند
1 تا چند زمانی و مکانی باشیم وامانده ز پای کاروانی باشیم
2 آن روز که آب زندگانی میریخت می خواست و بال زندگانی باشیم
1 سر کردهٔ اهل دانش و دید اینست شایسته تخت و تاج جمشید این است
2 خورشید هزار طعنه دارد با بدر بدری که زند طعنه بخورشید این است
1 این خلق جهان به یکدگر کینه ورند گویا که ز مرگ خویشتن بیخبرند
2 همچون دو سگ گرسنه از بهر شکم از روی حسد بیکدگر مینگرند