1 این وادی عشق طرفه شورستانی است غافل منشین که خوش حضورستانی است
2 هر دل که در او مهر بتی چهره فروخت هر جا برود، چراغ گورستانی است
1 هر دل که رهین تن بود او دل نیست در عالم دل خبر ز آب و گل نیست
2 راهی نبود که او بمنزل نرسد جز راه محبت، که در او منزل نیست
1 عشق است که بی زلزله وغلغله نیست گر ره نبری بجان جای گله نیست
2 این راه نرفت هر که سر در ننهاد گویا که در این قافله سر قافله نیست
1 در عشق حکایت غم انگیز نیست افسانه مصر و شام و تبریزی نیست
2 گفتم شاید جز او ببینم چیزی چون دیدم من بغیر او چیزی نیست
1 از ذرهٔ سرگشته، قرار تو کجاست وی مشت غبار، اعتبار تو کجاست
2 در آمدن و بودن و رفتن مجبور ای عاجز مضطر، اختیار تو کجاست
1 این دار فنا بلند از پستی ما است وین سختی ناتمام از هستی ما است
2 گفتم چه گناه کردهام تا هستم یا رب چه گناه بدتر از هستی ما است
1 عرق از برگ گل انگیختنش را نگرید آب و آتش بهم آمیختنش را نگرید
2 بخدا گر دهنش، هیچ تواند کس دید یا اگر دید توان، پس ذقنش را نگرید
1 در باز بروی دلم از ناز نمیکرد هر چند که در میزدم، آواز نمیکرد
2 با غیر اگر صحبت او گرم نمیبود دل در بر من بیهده پرواز نمیکرد
1 بر کف چه نهم سبحه که زنارم شد در بر چه کنم خرقه که سربارم شد
2 عقلم ننمود چاره و عشق بسوخت از پیش نرفت کاری و کارم شد
1 عاشق به گدائی نه شهی میخواهد نه لاغری و نه فربهی میخواهد
2 عاشق بمثل اگر چه روح القدس است خود را از ننگ خود تهی میخواهد،