1 تا چند بساط شادی و غم گیریم راه و روش مردم عالم گیریم
2 کو زلف مشوشی که در هم پاشیم کو شعلهٔ آتشی که در هم گیریم
1 گاهیم چو مرده در کفن میسازد گاهی از من، هزار من میسازد
2 میسوخت مرا اگر نمیسوخت دلم این میسوزد که او بمن میسازد
1 ای تخت تجمل تو بر علیین افتاده ز جای آنچنان، جای چنین
2 نه راه پس و نه راه پیشت باشد بگذار ز خجلت و فرو شو بزمین
1 ز آئینهٔ دل چو زنگ اغیار زدود نه جامه سفید ساز و نه خرقه کبود
2 چون اهل زمان نهایم در قید فنا ما فانی مطلقیم در عین وجود
1 در عشق اگر جان بدهی، جان آنست ای بی سر و سامان، سر و سامان آنست
2 گر در ره او دل تو دارد دردی آن درد نگهدار که درمان آنست
1 با سبحه به چپ و راست ساغر گیریم وز ننگ ریا دین قلندر گیریم
2 چون باد به هر ناخوش و خوش در گذریم چون شعله بهر خار خسی درگیریم
1 آنکو به زبان خلق جز عیب نداشت او هیچ خبر ز عالم غیب نداشت
2 من زندهٔ عقل را فشردم صد بار چیزی به جز آن واهمه در جیب نداشت
1 ای آنکه به دل تخم امل را کشتی بگذر ز همه که خود بخواهی هشتی
2 تا ذرهای از نام و نشانت بر جاست آویختی و سوختی و برگشتی
1 ای عشق بحسن دیده در ساز مرا عیبم همه سر بسر، هنر ساز مرا
2 دل گیرم از آب زندگانی، دلگیر لب تشنه بخوناب جگر ساز مرا
1 با درویشان کبر خود اندیش بد است با خویش بدست آنکه به درویش بد است
2 از بسکه بدم بخویش، از خوبی خویش با من خوب است آنکه بدرویش بد است