1 از کوتهی، ار عمر درازت هوس است جاوید اگر شوی همان یک نفس است
2 خر تیرهٔای الاغ تا کی شرمی درماندهٔای مزبله تا چند بس است
1 بی عشق مباش اگر چه محض سخن است بی درد مزی اگر چه درد بدن است
2 در قید فنا مباش کازادی تو از نیستی و نیست، مجرد شدن است
1 آن رند که در عالم دل آگاه است از دامن او دست فلک کوتاه است
2 ای آنکه به دل تو را غم جانکاه است از ما تا تو هزار فرسخ راه است
1 با درویشان کبر خود اندیش بد است با خویش بدست آنکه به درویش بد است
2 از بسکه بدم بخویش، از خوبی خویش با من خوب است آنکه بدرویش بد است
1 یک حرف مگو اگر هزارت سخن است از خود مشنو اگر چه در عدن است
2 بگذر ز دو کون وهیچ در هیچ مپیچ، بر خویش مپیچ اگر چه بار کفن است
1 ای دل شادی به سوز ماتم این است بیگانه عٰالم غمی، غم این است
2 دوزخ به مکافات تو درمانده و تو جنت طلبی برو جهنم این است
1 ما را غم دی و محنت فردا نیست آن را چه خوریم غم که پا بر جا نیست
2 یکدم فرصت به هر دو عالم ندهیم کم فرصتی ار کند فلک با ما نیست
1 ای آن تو را بسی غم تنباکوست خوش باش که هر خار و خسی تنباکوست
2 اوقات تمام تیره و تلخ گذشت گویا همه عمرت، نفسی تنباکوست
1 در عشق اگر جان بدهی، جان آنست ای بی سر و سامان، سر و سامان آنست
2 گر در ره او دل تو دارد دردی آن درد نگهدار که درمان آنست
1 آنکو به زبان خلق جز عیب نداشت او هیچ خبر ز عالم غیب نداشت
2 من زندهٔ عقل را فشردم صد بار چیزی به جز آن واهمه در جیب نداشت