1 ای تخت تجمل تو بر علیین افتاده ز جای آنچنان، جای چنین
2 نه راه پس و نه راه پیشت باشد بگذار ز خجلت و فرو شو بزمین
1 آنانکه جمال غیب دیدند همه رفتند و به عیش آرمیدند همه
2 یک حرف ز مدعا نگفتند بکس با آنگه به مدعی رسیدند همه
1 لیلی خواهی به تربت مجنون شو لؤلؤ خواهی به لجه جیحون شو
2 گفتی که برون شوم بیمعرفتی با خود چه شوی، برو ز خود بیرون شو
1 ای پادشه مملکت آگاهی در زیر نگین تو را، ز مه تا ماهی
2 باختم رسل چسان رسالت شد ختم ختم است چنان، بحضرت تو شاهی
1 تا در ره دوست سر ز پا میدانی نه مبدأ خود، نه منتها میدانی
2 در عالم آشنائی ای بیگانه تا بیگانه ز آشنا میدانی
1 تا جانب دوست رو ز هر سو نکنی از گلبن تحقیق گلی بو نکنی
2 چون جانب دوست رو نهی هر جا هست ز نهار بجانب دگر رو نکنی
1 گر بوئی از آن زلف معنبر یابی مشکل که دگر پای خود از سر یابی
2 از خجلت دانائی خود آب شوی گر لذت نادانی ما دریابی
1 در صومعه و مدرسه گشتیم بسی در دهر نبود، هیچ فریادرسی
2 رندی ز کجا و زهد و سالوس کجا دین و دنیا بهم ندیده است کسی
1 صد حیف ایدل که مرد دیدار نهای واقف به تجلیات اسرار نهای
2 قانع به همینی که دو چشمت باز است خرگوش صفت، و لیک بیدار نهای
1 ای آنکه ز نام خود بتنگ آمدهای یک گام نرفته سر به سنگ آمدهای
2 عارت بادا که ننگ، دارد ز تو عار عارت بادا که ننگ ننگ آمدهای