1 تا چند بساط شادی و غم گیریم راه و روش مردم عالم گیریم
2 کو زلف مشوشی که در هم پاشیم کو شعلهٔ آتشی که در هم گیریم
1 چون شعله به هیچ همدمی دم نزدیم کز سوز دل آتشی به عٰالم نزدیم
2 داغ دل خود به هیچکس ننمودیم کارایش روزگار بر هم نزدیم
1 چون اهل ریا چو ربنا در گیریم درویشی ما بسی که ساغر گیریم
2 گاهی دم خود بسالها، دربازیم گاهی به دمی ملک سکندر گیریم
1 صد شکر که آشفته سر و دستارم بر گشته ز دوست خلوت و بازارم
2 حاصل که رسیده تا بجائی کارم کزیاد رود اگر بیادش آرم
1 ما ناب گلابیم، گل آلود نهایم یا همچو چراغ تیره در دود نهایم
2 با اینهمه بود، غیر نابود نهایم در عین وجود هیچ موجود نهایم
1 یک کوچه شدهاست خلوت و بازارم یکسان گشتهاست اندک و بسیارم
2 یک ره گشتیم با دو عالم زان رو یکرنگ شده است سبحه و زنارم
1 بر سر چو کلاه عاشقی افرازم سر بازیهٰا تمام بازی سازم
2 یکذره غم درون، برون ار فکنم غمهٰای جهان تمام، شادی سازم
1 ای یافته هر چه خواسته از یزدان اسکندر و مهدی و سلیمان زمان
2 ای آنکه ز شٰان، میر در گاه تو را قیصر، قیصر خواند و خاقان، خاقان
1 صد شکر که نیستم من از بیخبران گه مست ز وصلم و گهی از هجران
2 دانشمندان تمام گریٰان بر من خندان من دیوانه به دانشمندان
1 نی در غم فرزند و زن و خویشم من نی خویش به قید مذهب و کیشم من
2 رفتم که حساب خود کنم هیچ نبود شاید اگر از هیچ نیندیشم من