چون اهل ریا چو از رضیالدین آرتیمانی رباعی 73
1. چون اهل ریا چو ربنا در گیریم
درویشی ما بسی که ساغر گیریم
1. چون اهل ریا چو ربنا در گیریم
درویشی ما بسی که ساغر گیریم
1. صد شکر که آشفته سر و دستارم
بر گشته ز دوست خلوت و بازارم
1. ما ناب گلابیم، گل آلود نهایم
یا همچو چراغ تیره در دود نهایم
1. یک کوچه شدهاست خلوت و بازارم
یکسان گشتهاست اندک و بسیارم
1. بر سر چو کلاه عاشقی افرازم
سر بازیهٰا تمام بازی سازم
1. ای یافته هر چه خواسته از یزدان
اسکندر و مهدی و سلیمان زمان
1. صد شکر که نیستم من از بیخبران
گه مست ز وصلم و گهی از هجران
1. نی در غم فرزند و زن و خویشم من
نی خویش به قید مذهب و کیشم من
1. ای تخت تجمل تو بر علیین
افتاده ز جای آنچنان، جای چنین
1. آنانکه جمال غیب دیدند همه
رفتند و به عیش آرمیدند همه
1. لیلی خواهی به تربت مجنون شو
لؤلؤ خواهی به لجه جیحون شو
1. ای پادشه مملکت آگاهی
در زیر نگین تو را، ز مه تا ماهی