-
لایک
-
ذخیره
- سوالات متداول
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 سنبل زلف از رخش تا برکنار افتاده است گل چو تقویم کهن از اعتبار افتاده است
2 نه لباس تندرستی، نه امید پختگی میوه خامم به سنگ از شاخسار افتاده است
3 در چنین وقتی که شاخ خشک ما در آتش است حله رحمت ز دوش نوبهار افتاده است
4 ناامیدی می کند خون گریه بر احوال من کشت امیدم ز چشم نوبهار افتاده است
5 هرگز از من چون کمان بر دست کس زوری نرفت این کشاکش در رگ جانم چه کار افتاده است؟
6 (آفتاب نشأه تا از مشرق مغزم دمید کوکب عقلم ز اوج اعتبار افتاده است)
7 شکر گردون ستمگر می کند هر صبح و شام کار صائب تا به اهل روزگار افتاده است