-
لایک
-
ذخیره
- شاعر
- عکس نوشته
- ثبت کامنت
- دیگر شعرها
1 زدل زنگ ملال از باده احمر نمی خیزد به آب بحر از عنبر سیاهی بر نمی خیزد
2 ندارد زلف او دیوانه ای هموارتر از من که از زنجیر من آواز چون جوهر نمی خیزد
3 زبان آتشین را چرب نرمی می کند کوته چراغی را که روغن کشت دودش بر نمی خیزد
4 محال است این که گردد بی غریبی پختگی حاصل به جوش آب دریا خامی از عنبر نمی خیزد
5 در امیدواری آنچنان مسدود شد صائب که از آیینه زنگ از سعی خاکستر نمی خیزد